![]() |
---|
![]() |
---|
![]() |
---|
![]() |
---|
من از سیزده سالگی آواز میخواندم، یعنی یک زمانی به «بیشه» رفتیم و
آنجا فهمیدند که صدای خوبی دارم. من چون پدر و مادر مذهبیای داشتم، تا
اول انقلاب... (چه بگویم؟) سکوت کردم .
البته من پاپ میخواندم اما موسیقی ِ لُری چیز ِ دیگری بود. سال پنجاه
ونه بود که من «تا نفس دارم میجنگم» را خواندم، «سوار» را خواندم «کم بُو
دیره»، «میمانم»، «دایه دایه وقت جنگه» را خواندم «شوق جبهه» را خواندم،
چون ما در سرزمینی هستیم که اسماش «ایران» است! خدا نکند دشمن به ایران
حمله کند، باید در راه خاکمان همهچیزمان را بگذاریم .
اساتید شما چه کسانی بودند؟
استاد «درویش رضا منظمی» که الآن رئیس دانشگاه هنر در تهران است، استاد من
بود و همچنین استاد «هنگامه اخوان»، پیش اینها کار کردم، البته نزد استاد
درویش منظمی زیاد کار کردم اما پیش استاد هنگامه اخوان کم کار کردم .
شما ساز هم میزنید؟
نه، من آنموقع «تنبک» میزدم، الآن یادم رفته. آخر سکته یک ثانیه است و
آدم را میبرد آندنیا، من فقط آواز کار کردم، موسیقی ِ لری عشق من است .
ما که لر نیستیم، عاشق موسیقی ِ لریایم دیگر وای به حال خودتان !
خیلی ممنون. برایتان «کم بُو دیره» را بخوانم؟
بخوانید لطفا ".
کم بُو دیره کم بُو دیره، هَنی هم مِه جِوونم
مِه میتونم یه عمری هنی با تو بَمونم
ایی دلم که چنینه، سیل کن پرآه و خینه
بیا نرو بی تو داره افتو عمرم مشینه
...
یادم
میآید که شما چند سال پیاپی در بخش موسیقی فولکلوریک جشنواره موسیقی فجر،
مقامهای نخست را کسب میکردید، در اینباره برایمان توضیحاتی بفرمایید .
سال هزار و سیصد و شصت و چهار اولین جشنوارهی موسیقی فجر در تهران
برگزار شد که من در این جشنواره مقام نخست «تکخوان» را کسب کردم. سال
شصتو پنج، دوباره اول شدم، این بار گروهمان اول شد .
سال شصتو شش مجددا" اول شدم، اینبار گروه نبود فقط خودم مقام نخست را
کسب کردم. سال شصتو هفت که مروری بود بر ده سال موسیقی ایران، «استاد
شهرم ناظری» در بخش موسیقی ایرانی اول شدند، من در بخش موسیقی فولکلوریک،
اول شدم، «استاد بیژن کامکار» در بخش موسیقی سمفونیک اول شدند (کجائید ای
شهیدان خدایی ).
همینجا خدا نخواست، نمیدانم چه بود که من سکته مغزی کردم .
الآن که من دارم میبینم خوب میخوانید، چطور که دیگر ادامه ندادید؟
از خودم تعریف نباشد، ولی صدام اوایل اینقدر خوب بود...میخوانم ... بعضی مواقع میخوانم تا این لکنتزبان من رفع بشود... اینکه حالا پنج سال دیگر میبینید من آمدم .
من هم امیدوارم و منتظر، فرزندانتان هم صدایشان خوب است؟
دخترم «مریم»، که به تازهگی بچهدار شده صدای خوبی دارد، دختر دیگرم، «مونا» هم صدای خوبی دارد و دختر کوچکم «مارال» که کلاس اول است هم صدای خوبی دارد .
حدود
هفت، هشت سال پیش، شبی در تلویزیون شما را دیدم، خیلی تحت تاثیر قرار
گرفتم، من هم با گریههای شما گریه میکردم اما، همانزمان هم امیدوار
بودم، الآن هم امیدوارم که شما دوباره برمیگردید و شور و حالی بهپا
میکنید .
خیلی ممنونم .
ما یک زمانی شنیدیم که قرار بود از طرف دولت شما را برای معالجه بفرستند خارج از کشور .
بله، منرا برای معالجه سکته مغزیای که کرده بودم فرستادند آلمان و
انگلیس و فرانسه. دست و پام را خوب کردند. الآن دست و پام با گذشته (پیش
از سکته) هیچ فرق نکرده، زبانام را هم که میبینید، حدود هفتاد، هشتاد
درصد بهبود یافته، انشاالله منتظرم که روزی خوب بشوم .
زمانی که این اتفاق برایتان افتاد و متوجه شدید موقتاً تا مدتی نمیتوانید بخوانید چه احساسی به شما دست داد؟
من تا دو سال گریه میکردم، دو سال تمام زبانام بند آمده بود و من گریه میکردم تا اینکه راه افتادم .
حالا اگر در پایان حرف خاصی دارید، بفرمائید .
.
من از تقلید بدم میآید، یعنی مثلا" «استاد بنان» چیزی بخواند، یکی دیگر هم بیاید و همان را بخواند .
خود ِ آدم باید یک صدایی داشته باشد که اولا" شُسته رُفته باشد، کار کرده باشد، تقلیدی هم نباشد .
اینقدر صدای تقلیدی گوش دادیم که حد ندارد، از تلویزیون، آلبومهای موجود در بازار... همهچیزمان (آواز) شده تقلید .
مگر استاد «رشیدی» نبود که رفت و بعد از چهل سال آمد صدای خودش را خواند؟
استاد «سقّایی» صدای خودش را خواند . من از تقلید بدم میآید .
امیدوارم که به زودی همه شاهد بازگشت این هنرمند عزیز به عرصه موسیقی فولکلوریک میهنمان باشیم