ستاد مشکاتیان


استاد مشکاتیان


گمان نمی‌کردم که آشتی من و شجریان باعث ناراحتی خیلی‌ها شده باشد


نمی‌شود گفت آرامش نبود چون قضیه این‌طور شد که وقتی استاد مشکاتیان رسید آنقدر رفت و آمد و سروصدا بود که گفت: برویم طبقه اول. اینجا خیلی شلوغ است. منظور از ذکر بودن یا نبودن آرامش، بیان فضای دفتر گروه عارف نبود که چند گروه نوازنده در اتاق‌های مختلف مشغول آخرین تمرین‌های قبل از کنسرت بودند و طبیعتا آنقدر سروصدا بود که نمی‌شد آنجا میان آن همه سروصدا (البته صداهای خوب و گوش‌نواز) بنشینیم و صحبت کنیم. منظور از آوردن کلمه آرامش بیان حالات روحی استاد هم نبود چون این بار هم ایشان با همان آرامش همیشگی روبه‌رویمان نشسته بود و با همان جدیت و صداقت برایمان از همه چیز که می‌پرسیدیم می‌گفت. نمی‌خواستیم بگوییم آرامش نبود. فقط می‌خواستیم بگوییم این بار با همیشه فرق داشت. این بار دیگر از سربالایی یکی از کوچه‌های با شیب تند نیاوران بالا نرفته بودیم که در طبقه اول ساختمان شماره چهار در فضایی پر از سکوت بنشینیم و صحبت کنیم. این بار در دفتر عارف بودیم و عارف کنسرت داشت. سازهای ساکت آویخته بر دیوار هال آپارتمان طبقه اول ساختمان شماره 4 یکی از سربالایی‌های تند نیاوران به صدا درآمده بودند. 

***

گروه عارف از همان اول که در رادیو ایران تاسیس شد و به پیشنهاد هـ . الف سایه نام عارف را برای خود برگزید مشخص شده بود که باید در یک راستای اجتماعی حرکت می‌کرد. چون خود عارف یک آدمی بوده که استاد شهریار می‌گوید: «سر تصنیف عارف مرحوم / هست هنوز بر بنده نامعلوم / شب که می‌گشت این ترانه بلند / صبح اطفال کوچه می‌خواندند / روز دیگر مگو که بی‌اغراق / منتشر بود در همه آفاق / پست تهران نبسته بار سفر / شعر عارف بود ز مرز به در / با نبودن دستگاه بی‌سیم / می‌توان معتقد شد به دستگاه نسیم» یعنی اینکه عارف به هر حال آدمی اجتماعی و مردمی بوده و تا آنجا که استاد شهریار که همیشه آموزگارانه و پیرمندانه برای مردم حرف می‌زده، در مورد بزرگان شعر می‌گفته و سخن می‌گفته این شعر را در وصف حال عارف گفته بود، استاد شهریار درباره کمال‌الملک هم یک مثنوی بسیار زیاد دارد که در آن می‌گوید: «آنکه با این بلند اختر مرد / دعوی همسری تواند کرد / میکل آنژ است کان بزرگ استاد / در جهان داد ذوق و صنعت داد / لیک در کارگاه سنجش‌باز / بود استاد راد ما ممتاز / زانکه او آنچه را که بود فزود / وین فزون آفرید آنچه نبود / او ره از خار و خاره روبیده / او ز بیراهه جاده کوبیده / بود او را زمان پرور / وین زمانه بلای اهل هنر / او ز ملت به مزد جان می‌خواست / این ز دولت به جان امان می‌خواست / میکل آنژ ار به جای او بودی / جان به کسب هنر نفرسودی.» منظورم این بود که استاد شهریار در مورد بزرگان ما معلمانه و بزرگانه و پیرانه نظر داده و در مورد عارف هم همچنین گفته که بی‌اغراق واقعا پذیرفتنی است. برگزیدن نام عارف را هم که گفتم به پیشنهاد استاد سایه بوده و پذیرفتن آن هم به این علت بود که به هر حال یک هماهنگی و یک همفکری و یک هم‌رایی احتمالا در عملکرد سیاسی و اجتماعی عارف با نام گروه حتما بوده و وجود خواهد داشت و همچنان هست و خواهد بود. در این راستا گاه به خاطر افتراق و فراق و فتراک و جدایی که بین بچه‌ها بوده، گاه بچه‌ها به راه‌های دیگری رفتند. مثل همان هفت سال فراق گروه عارف از سال 76 تا 83 که اجرای وزارت کشور ما بود و در این زمان‌ها بچه‌های گروه‌ عارف واقعا یک مقدار اذیت شدند. به هر حال الان با گزینش چهار نفر باز دوباره گروه عارف یکدست شد تا بدانجا که من تشویق شده‌ام در اکثر شهرستان‌هایی که امکان اجرای کنسرت هست، بعد از تهران کنسرت بگذارم.


اینجا یک نکته‌ای به ذهنم رسید که به نظرم جالب است. هم شما که به پیشنهاد هـ . الف سایه اسم گروه را گذاشتید عارف و هم خود مرحوم عارف قزوینی اسم‌شان عارف بود ولی دغدغه‌تان بیشتر مسائل اجتماعی بود و این پارادوکس جالبی دارد. اگر یک نفر که بیشتر عاشقانه و عارفانه می‌خواند و کار می‌کند اسمش عارف باشد ایرادی ندارد ولی شما برعکس بودید؛ هم شما و هم خود عارف که شاعر و خواننده مشروطه بود. از آن گروه عارف اولیه، الان جای چه کسانی را در گروه خالی می‌بینید؟

ببینید، به معنای گروه چیزی کم ندارم. گروه عارف متشکل از سرپرست گروه‌هاست. کیوان ساکت سرپرست گروه وزیری است، بهرام ساعد سرپرست گروه آبیدر است، بهداد بابایی سرپرست گروه باربد است، سیامک آقایی سرپرست گروه سنتورنوازان است که البته هم کوک کردن هفت، هشت تا سنتور با آکوم‌پایمان‌هایی که با هم می‌کنند یا کنترپوانی که برایشان نوشته می‌شود کار بسیار دشواری است که سیامک واقعا استحقاقش را دارد. یک کنسرت در تالار فردوسی دانشگاه تهران داشتند که من واقعا لذت بردم از این همه هماهنگی و قدرت و زیبایی. داشتم این را می‌گفتم که اکثر بچه‌هایی که در گروه عارف کنار هم می‌نشینند همه سرپرست گروه هستند و این به هر حال امکان همفکری، همیاری و گویش سلیقه‌های متفاوت را به گروه می‌دهد که یک ویژگی خاص می‌سازد.

اگر بخواهیم یک فایده برای این جدایی‌ها پیدا کنیم، این است که اعضای گروه همگی تجربه گروه‌نوازی پیدا کردند.

تجربه گروه‌نوازی همه‌شان داشتند ولی مسئله همدلی بسیار مهم است. شرط اول تشکیل گروه عارف هم همین بود. روز اول من در رادیو گفتم: «بچه‌های عزیز و نازنین. اگر سازهای دلتان کوک بشود، سازهای دست‌تان زود کوک می‌شود ولی اگر سازهای دلتان دی‌سوناس یا ناکوک باشد، سازهای دست‌تان هیچ وقت کوک نخواهد شد. چیز خیلی غریبی نیست. می‌گویند صدای گروه عارف یک چیز دیگر است. گذشته از توانایی تکنیکی بچه‌ها که در اکثر گروه‌های بنام هست، همدلی بچه‌هاست. شما امروز شاهد بودید که من الان رسیدم اما گروه‌ها، چهار تا تیم در چهار اتاق با هم تمرین می‌کردند و این همدلی به هر حال حاصلی خواهد داشت که به جز یگانگی و هم‌رنگی و هم‌سنگی و هم‌رایی چیزی نخواهد بود. به هر حال در مورد آرانژ و تنظیم و آهنگ و اینها من چیزی نباید بگویم و شنونده باید قضاوت کند ولی هر آنچه هست در نهایت دقت و مودت انجام خواهد شد. حالا آن اصل قضیه و ساختار خوب هست یا به خوب نزدیک است یا متوسط است، آن چیز دیگری است. آنچه ساخته و پرداخته شده در نهایت همدلی روی صحنه رفت و من از این مسئله خیلی خوشحالم.

حالا که بحث تشکیل دوباره گروه شد در مورد آن سال‌های سکوت هم اگر ممکن است صحبت بفرمایید.

من هیچ وقت به اینکه باید کار کرد و باید در صحنه بود و «از دل برود هر آنکه از دیده برفت» اصلا معتقد نیستم. حتی همین الان اگر سعدی اینجا باشد با او این صحبت را خواهم کرد که یک وقت یکی به دیده می‌نشیند،‌ اگر دیده نشود ممکن است که از دیده برود و حتی از دل. ولی وقتی بر دل نشست دیگر با ندیدن نمی‌رود. مهم فقط آن بر دل نشستن است. من در زندگی به این معتقدم، بحث ظریفی است این. من معتقدم کسی که بر دل نشست دیگر مشکل می‌رود. سعدی خودش می‌گوید: «سعدی به روزگاران، مهری نشسته بر دل/ بیرون نمی‌توان کرد، الا به روزگاران» یعنی اینکه مگر با روزگاران برود که استاد شفیعی کدکنی کاملش کردند، می‌گویند: «جانا به لحظه‌ای چند، مهری نشسته بر دل/ بیرون نمی‌تواند کرد، حتی به روزگاران» من با این موافقم.

ولی قضیه این است. بد بودن این سال‌های سکوت نه از آن جهت که «از دل برود هر آنکه از دیده برفت» بلکه از این جهت که...

من داشتم می‌گفتم که من معتقد نیستم باید در صحنه بود. باید حرفی داشت، پیامی داشت.

نمی‌شود گفت که شما در این همه سال حرفی و پیامی نداشتید که.

نه، من در مصاحبه‌ای یا نمی‌دانم جایی گفته بودم که فضا را امن نمی‌دیدم برای حتی درددل و استغاثه یا پیامی. این بود که نشستم و کارهایم را کردم. بیشتر حاصل آن هفت سال دوری، چند تا کتاب بود. یعنی اینکه بیکار نبودم. کار می‌کردم و ضمن کتاب ساخت قطعاتی هم هست که به مرور خواهد آمد.

قبل از همه این سئوال‌ها داشتید می‌فرمودید که از آن گروه اولیه عارف، الان جای کسانی را خالی می‌بینید که بحث‌مان رفت جاهای دیگر...

من عرضم این بود که از نظر گروه کم ندارم ولی از سر دلتنگی به هر حال طبیعی است که هسته اصلی گروه عارف علیزاده بود، شکارچی بود، فرهنگ‌فر بود و مسلما از نظر عاطفی همیشه، نه فقط حالا در گروه عارف، جای آنها را خالی می‌بینم. موقعی که سخن از موسیقی می‌شود، سخن از اجرا می‌شود وسخن از صحنه می‌شود جای آن دوستان را خالی می‌بینم. یکی دو هفته قبل یک مصاحبه از آقای علیزاده را برایم فکس کرده بودند که ایشان در جواب این سئوال که اگر گروه اساتید تشکیل شود نظر شما چیست گفته بود که من در آن گروه حاضرم دایره زنگی بزنم. منظورم این است که این دلتنگی برای ما همیشه بوده. من یادم هست که با خود شما مصاحبه‌ای داشتم در همین شهروند و آن موقع شما مصر بودید که حالا بچه‌ها آنقدر درشت شده‌اند که شاید در کنار هم قرار گرفتن‌شان امری نشدنی باشد که من گفتم اینجوری نیست. اگر مردم پذیرای بچه‌های ما شدند و آنها زبان و ضربان دل مردم ما شدند به هر حال بی‌دلیل نیست. تی‌اس الیوت یک چیزی می‌گوید که خیلی به دل من می‌نشیند. می‌گوید: «برای بسیار دیدن، از خویش چشم برگرفتن لازم است.» که من می‌گویم ضروری است.

من نه به این گمانم که شجریان چشم بر خویش دارد هنوز این غلتش زمان و روزگار خیلی چیزها را به آدم می‌فهماند. نمی‌خواهم بگویم تحمیل می‌کند. روزی روزگاری ممکن است که چشم بر خویش داشتن به خاطر شرایط ناامن اقتصادی و اجتماعی به گونه‌ای توجیه‌پذیر بوده باشد اما الان من فکر نمی‌کنم. من در همان مصاحبه‌ای که قبلا با شما داشتم گفته بودم که بچه‌ها در غلتش زمان و روزگار به خاطر جانمایه قوی‌ای که از نظر هنری داشتند، ماندند والا بر زبان‌ها نمی‌رفتند، والا جایگاهی پیدا نمی‌کردند. با عاطفه زمان می‌شود بازی کرد و سوءاستفاده کرد اما با حافظه زمان نمی‌شود کاری کرد.

در مورد آن سال‌های سکوت یک نکته وجود دارد که البته نمی‌دانم شما قبول دارید یا نه. شما از همان جوانی که خیلی زود در مسیری افتادید که توانستید به خاطر نبوغی داشتید و همچنین فرصت‌های خیلی خوبی که برایتان به وجود آمد کارهای بزرگی انجام بدهید، کمال‌گرا بودید و در دوران بعد از آن و در دوران آغاز میانسالی، این کمال‌گرایی و محافظه‌کاری طبیعی آدم‌ها در سال‌های میانسالی، برای شما یک چیز عجیب و غریب به وجود آورد که اصلا قید کار را زدید. شاید آنقدر کمال‌گرا بودید که نمی‌خواستید با خواننده دیگری کار کنید. اگر می‌خواستید با خواننده دیگری کار کنید با چه کسی کار می‌کردید؟

اگر می‌خواستم کار کرده بودم. این را مطمئن باشید. چون من همیشه با مردم صادق بودم. شرط اول ارتباطم با مردم و حتی ترازوی سنجش‌ام برای یاران و دوستان، صداقتم با مردم بود. در ضمن آن موقع خواننده‌ای که بخواهم با آنها کار کنم بود. آقای ناظری بود، آقای بسطامی بود. من چند تا خواننده دارم که هنوز معرفی نکرده‌ام. اینها نبود. ایرج زمانی که معروف شد، هوای پریدن داشت به هر سو و من در رژیست کارم نیست که او را نگه دارم: «در قفس کردی تو مرغ خوش سخن / تا ز خودخواهی بگویی مرغ من» این بود که آزاد و رهایش گذاشتم که برود و تجربه کند. پیش از این بگویم که برای بچه‌هایی که دوره عالی را پیش من تمام کردند، این جزو آموزش کلاس من بوده که بروند پیش اساتید دیگر کار کنند. یعنی اینکه در واقع دریچه‌های متفاوتی را برای جهان‌بینی‌شان باز کردم و معتقد هستم و بودم که هیچ زیانی که نخواهند دید بلکه بارآورتر خواهند شد.

مرحوم ایرج بسطامی هم با همین منطق و استدلال از شما جدا شده بود؟

ایرج آموزش را دیده و مرحله آموزشی را طی کرده بود و در مرحله بازدهی‌اش بود که باز با آهنگسازان دیگر و گروه‌های دیگر برود کار کند و خواست برود و من هیچ مانع‌اش نبودم.

یعنی واقعا کدورتی نبود؟

ایرج قبل از اینکه این اتفاق ناگوار بیفتد، هفته بعدش قرار بود بیاید تهران که تمرین بکنیم برای هلند و بلژیک. قرارداد داشتیم با کانون‌های فرهنگی آنجا. یعنی خودش برگشته بود. حدود سه سال با هم نبودیم. رفت و تجربه کرد. یک کار را من خودم خواهش کردم که انجام بدهد و آن کار دوستم کوروش متین بود که کارهای میرنقیبی بود با ارکستر گل‌ها که کوروش تنظیم کرده بود به علاوه دو کار از خودش. من آن را شنیده بودم و به نظرم کارهای دلپذیری بود که از ایرج خواهش کردم این کار را انجام بدهد و ایشان هم پذیرفت. بعد از آن دیگر کارها به انتخاب خودش بود.

به نظر شما اگر این اتفاق بد نمی‌افتاد امکان داشت که ایرج جاپای بزرگان قدیمی بگذارد؟

خیلی. ایرج خیلی پتانسیل داشت. وقتی می‌گویم خیلی واقعا اعتقاد دارم چون من در هیچ زمینه‌ای اغراق نمی‌کنم. ایرج یک حنجره استثنایی بود. استاد شجریان را باید بگذاریم کنار. یعنی در حیطه و حوزه خوانندگی، به مصداق آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری، اگر دانه‌درشت‌های موسیقی ایرانی را، اگر راس هرم طاهرزاده بگیریم، یا در زمانه ما استاد بنان بگیریم و قبلش ظلی و بزرگان خوانندگی و آواز ایران، واقعا شجریان سرآمد است. آن لطافت و قدرت و ذوق و پسند و کارآمدی و بارآوری کلام، همه را یکجا دارد. برای همین در تسخیر شنونده بسیار موفق است.

این نکته آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری را در فیلمی که برای شب جشن موسیقی آماده شده بود هم فرموده بودید و این باعث احساساتی شدن همه آنها که آنجا بودند شده بود. اینکه این دوباره به هم رسیدن و حتی قبل از آن اینکه شما می‌روید در کنسرت‌شان و همدیگر را در آغوش می‌گیرید اینقدر بین مردم بازتاب دارد و دوست دارند، برای خود شما و آقای شجریان چه شکلی دارد؟

به هر حال مردم ایران همیشه برای ما عزیز بوده‌اند. شاید من تنها کسی باشم که هیچ وقت آهنگ رفتن از اینجا را نکردم. من در بدترین شرایط اجتماعی و زیستی و خانوادگی ماندم. من ایرانی‌ها را دوست دارم و انسان‌های باهوش و بالغی می‌دانم. گاهی این بلوغ، بلیغ می‌شود در کسانی مثل شاملو، اخوان، شفیعی کدکنی، پروین اعتصامی، شهریار، سیمین دانشور، سیمین بهبهانی، محمدرضا شجریان، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی و... ولی در بستر جامعه شما می‌بینید که در درازمدت اینها انتخاب‌هایشان درست است. در کوتاه‌مدت ممکن است که مثلا مهدی سهیلی شاعر بشود با توجه به اینکه مثلا در هفته شش ساعت هم رادیو را در اختیار دارد و تلویزیون هم هست ولی باز در غربال و پرویزن زمان، نهایتا چند تا شاعر می‌مانند و باز انتخاب‌شان حتی با زبان فاخر اخوان و شاملو و نیما، باز اینها هستند که زمزمه‌شان و صحبت‌شان هست. یعنی اینکه این مردم در درازمدت اشتباه نمی‌کنند و ستاره‌هایشان را درست برمی‌گزینند. این است که ما وقتی به این توجه داریم و به آن مومن هستیم حتما روی ما تاثیرگذار خواهد بود. نمی‌خواهم بگویم بی‌تاثیر نخواهد بود. حتما تاثیر خواهد داشت و به هر ترتیب باید تمهیداتی بیندیشیم.

قبل از آنکه آن شب بروید در کنسرت‌شان و ایشان را ببینید، آخرین بار کی ایشان را دیده بودید؟

آخرین بار ایشان را در یک شورایی دیدم که آقای مهاجرانی وقتی وزیر شده بودند، به قول خودشان بزرگان موسیقی را گردهم آورده بودند تا به عنوان یک مرجع تصمیم‌گیری کنار هم بنشینند و تصمیم بگیرند. در آن جلسه ـ اگر حافظه‌ام درست یاری بکند ـ استاد دهلوی بودند، استاد فخرالدینی بودند، استاد تجویدی بودند، من و محمدرضا درویشی با هم رفتیم و آقای شجریان آمدند با تاخیر ولی جلسه دوم دیگر تشکیل نشد. یعنی دیگر دعوتی به عمل نیامد. 

در آنجا با هم صحبت هم کردید؟

نه.

بین شما به جز ارتباط کاری و استادی هر دوی شما بزرگواران، آوا و آئین هم بودند که فرزند شما هستند و استاد شجریان پدربزرگشان است و طبیعی است وجود آنها فضا را تلطیف می‌کند، پرسیده بودیم که بین خود شما بزرگواران با وجود این مناسبت‌ها و حتی بدون آن چه می‌گذشت. من یادم هست که چندین سال قبل در مصاحبه‌ای که خدمت‌تان بودیم فرموده بودید که «بعد از آن با هیچ صدایی حال نکردم». به هر حال با وجود همه این پراکندگی‌هایی که سوالمان پیدا کرده است، می‌خواستیم لطف کنید از آن دوران بفرمایید.

من همیشه در صداقت و صراحت ضرب‌المثل لااقل پیرامونیان خودم بودم. من با شجریان چیزی را نداشتم واقعا. یک نکته را من خدمت‌تان بگویم درباره بعد از آن در آغوش کشیدن در پشت صحنه کنسرت ایشان. ایشان برای من کارت دعوت فرستادند و من هم رفتم و بعد گفتند که بیایید پشت صحنه و ما هم رفتیم. بعد از آن من از تلفن‌ها و فکس‌های بعد از آن فهمیدم که بعضی‌ها چقدر ناراحت شدند.

چه کسانی؟

خیلی از همین موزیسین‌ها. برای من خیلی جالب بود. گمان نمی‌کردم که این آشتی ما باعث ناراحتی خیلی‌ها شده باشد و بعد از آن دلیل جدایی را فهمیدم. 

یعنی باور دارید که همان‌ها موثر بودند؟

صددرصد. قبلا به این قضیه فکر می‌کردم، ولی مومن نبودم. بعدا فهمیدم نزدیکی ما باعث از بین رفتن خیلی سایه‌ها شد.

بعضی اعتقاد دارند که این جدایی آن زمان شما محصول جریاناتی بود که ارتباط بین خواننده و آهنگساز به وجود آورده بود و بحث قدیمی خواننده‌سالاری و این چیزها بود.

بگذارید که من همین جا این مساله خواننده‌سالاری و این چیزها را که بی‌خودی افتاده در دهان این بچه‌های ژورنالیست حل کنم.

قضیه این است که عزیز من، نغمات، رازآلوده‌تر از کلمات هستند. از طریق نغمه ارتباط پیدا کردن دشوارتر است تا از طریق کلمه ارتباط پیدا کردن. این است که چون کلام دست خواننده است در گستره گسترده‌تری می‌تواند مانور بدهد و دل‌ها را تسخیر کند و این بسیار طبیعی است. اصلا این واژه‌های خواننده‌سالاری یا گروه‌سالاری و اینها را باید ریخت دور. وقتی شجریان با صدای جادویی‌اش پیام شعر و پیام گروه را به گوش مردم می‌رساند، مسلما محبوب‌تر و مقبول‌تر است تا یک نوازنده‌ای که حتی بسیار توانا ساز می‌زند و بسیار ایجاد ارتباط می‌کند ولی کلمه، یعنی کلام صریح در دستش نیست. ارتباط برقرار کردن با موسیقی بی‌کلام ابزار مهیاتری می‌خواهد. گوش شنواتری می‌خواهد. ممارست و همت بیشتری می‌خواهد. پرداختن بیشتری می‌خواهد به موسیقی.

این فرمایش شما درست ولی اگر خواننده این باور را داشته باشد که…

… نه نه. اشکال از همین جا پیش می‌آید که اگر هوادار بیشتری به سمت خواننده گرایش پیدا می‌کند به این خاطر است که ارتباط ساده‌تر و سریع‌تر انجام می‌شود. اگر خواننده این را ابزاری بکند برای بر کرسی نشستن و بلندتر دیدن خودش، این اشکال دارد. در گروه‌هایی مثل گروه عارف و در ذهن من چنین چیزی پذیرفتنی نیست. من خیلی خوشحال می‌شوم که مردم یک خواننده مثل شجریان یا نام نمی‌برم از بچه‌های دیگر را دوست‌تر داشته باشند تا مثلا یک قیچک‌باس‌نواز که در گروه هست. برای نوازنده قیچک‌باس هم مساله‌ای نیست که در کنسرت مثلا 100 نفر بریزند و عکس بگیرند و پنج نفر بریزند دور او.

حالا اگر خواننده این باور را نداشته باشد چطور؟

اگر این باور را نداشته باشد آن وقت تعارض پیش می‌آید، یعنی اینکه تا اینجای مساله هیچ چیزی نیست ولی اگر این ابزاری می‌شود برای در واقع خودشتربینی یا در بعضی‌ها، خودخلبان‌بینی آنجاست که یا باید از آن هواپیما پیاده شد یا اینکه کلاه کاپیتانی را از سر برداشت.

من البته اول صحبتم گفتم که نغمات رازآلوده‌تر از کلمات هستند. شما این جمله را ساده نگیرید. ما هیچ مشکلی نداریم با اینکه در گروه یک نفر محبوب‌تر باشد و بیشتر مورد توجه باشد. خوش به حال ما که دوست ما و همگروه ما محبوب‌تر و مقبول‌تر است و مردم بیشتر دوستش دارند ولی اگر این باعث تداخل وظایف، تداخل کاراکترها و در واقع اظهارنظرهای بی‌مورد شود نه من در کت‌ام رفته و می‌رود و نه گروه عارف. این خیلی مشخص است که در گروه هرکس باید جایگاه خودش را داشته باشد و دارد. من یک مثال خیلی ساده بزنم. اگر مرتضی محجوبی نبود حتما بنان، بنان اکنون نبود ولی من مطمئن هستم که در همان زمان مردم ما بیشتر بنان را می‌شناختند تا مرتضی محجوبی و از نظر کمپلیمان و تعشق بیشتر در دایره بنان قرار می‌گرفتند تا مرتضی محجوبی و برای مرتضی‌خان هم مسلمان مهم نبوده که حتی شاید دلپذیر هم بوده ولی این به معنای خودشتربینی و خودخلبان‌بینی اگر بشود، کار دشوار می‌شود.

پذیرفتن این مساله در گروه عارف خیلی ساده است برای اینکه رهبرش پرویز مشکاتیان است و هر خواننده حتی استاد شجریان هم بیاید به این گروه طبیعتا به این مساله توجه دارد ولی برای گروه‌های دیگر فکر می‌کنم نمی‌شود تعمیم داد و سخت می‌شود پذیرفت که خوانندگان بپذیرند اینطوری به این قضیه نگاه کنند.

من از گروه‌های دیگر خبر ندارم.

می خواستم از این صحبت‌ها به یک تعریف و تلقی خوب برسیم از رفتار اعضای یک گروه.. 

به هر حال در گروه خیلی چیزها مطرح است؛ چگونگی حرکت گروه، نگاهش به مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و همه اینها. خواننده‌ها هم همه اینها را می‌دانند. چه‌بسا یک خواننده در کنار یک گروه قرار بگیرد و به آن گروه افتخار بدهد. بستگی دارد که گروه چه گروهی باشد و مهم‌تر از این، آهنگساز و رهبر گروه چه کسی باشد. چون به هر حال تفکرات رهبر در گروه جاری و ساری است. تنها مورد که نه تعارف و نه تکلف دارد مساله هنر است. یعنی اینکه تمکین کردن به یک موزیسین نه با روابط است و نه به قدرت مالی. به هیچ کدام از اینها نیست. آن 

کسی که حرف‌شنوی دارد از یک موزیسین، باید آن را تمام و کمال پذیرفته باشد.

با توجه به اتفاقات جدیدی که افتاده بود همه منتظر بودند اولین کنسرت‌تان با استاد شجریان باشد.

این اتفاق به نظر من ‌خواهد افتاد اما تفکر کنسرت گروه در این دوره از مدت‌ها پیش با نوربخش بود. یعنی از زمانی که خانه موسیقی ارتباط تنگاتنگ‌تری با ارشاد برقرار کرد و وجود خود نوربخش که خواننده و موزیسین است و دردآشناست و درد بچه‌ها را شاید بهتر از آن مدیر می‌فهمد که مثلا باستانشناسی خوانده و حالا مدیر یک جا شده است که البته از این دست اتفاقات زیاد داریم. این بود که نوربخش توانست با دو طرف ارتباط برقرار کند و در هیچ دوساله‌ای اینقدر کنسرت در کشور برگزار نشده است. این حرکت خانه موسیقی واقعا قابل تامل است. البته ممکن است کاستی‌هایی بوده باشد که حتما بوده و همین ژورنالیست‌های عزیزمان و منتقدان آگاه و آشنا باید آنها را بگویند تا سال به سال این حرکت‌ها منطقی‌تر و معقول‌تر و در راستای فرهنگ‌مندتری پیش برود. به هر حال بعد از انتخاب حمید برای خوانندگی در گروه، از دانه‌درشت‌های موسیقی، گروه عارف آخرین گروهی است که دارد کنسرت می‌دهد و این دوره با این اجرای گروه عارف تمام می‌شود. 

این کنسرت گذاشتن‌ها و اینکه شما دیدید دوستان‌تان، آقای لطفی، آقای علیزاده و اینها کنسرت گذاشتند، چقدر برای تحریک‌تان برای کنسرت موثر بود؟

عامل اصلی و مهم همین قضیه بود.

خیلی صادقانه و راحت جواب دادید که البته همیشه همین‌طور هستید. این حس‌تان از کجا ناشی می‌شد؛ دیدید فضا امن شده است یا اینکه فکر کردید گروه عارف از قافله عقب مانده است؟ البته ببخشید اینطور می‌پرسم…

اصلا این حرف‌ها را نزنید. قافله یعنی چه؟

بگذارید درست‌تر بگویم: «گروه عارف در حاشیه می‌ماند».

نه. اصلا. قافله با حاشیه فرق ندارد که (خنده). دوستان و یاران رفتند روی صحنه کار ‌کردند و ما هم دیدیم که باید کاری بکنیم. مردم حرمت گذاشتند در کنسرت‌ها آمدند و استقبال زیادبوده و من کنسرت را یک چیز ضرور در ارتباط با مردم دیدم. یک چیز که برای من جای شگفتی داشت، یک شب در تهران در پنج جا کنسرت برگزار شده بود. بنابراین شما به عنوان یک موزیسین، شمایی که مدعی هستید با این مردم ائتلاف ناگسستنی دارید و مردم را دوست دارید چطور می‌توانید به خواسته‌شان بی‌توجه باشید.

اتفاقا در این مورد هم می‌خواستم در آخر کار یک چیزی عرض کنم که فکر می‌کنم الان مناسب‌تر باشد برای بیان این مساله. در شب کنسرت استاد شجریان که شما هم تشریف آورده بودید مردم واقعا ابراز احساسات شدیدی نسبت به شما داشتند و این جلو واقعا پر شده بود از کسانی که می‌خواستند با شما عکس بگیرند و از شما امضا بگیرند. این یک طرف قضیه بود و طرف دیگر صبر و حوصله شما بود که واقعا به سوال‌ها و صحبت‌های تک‌تک‌شان با صبر وحوصله جواب می‌دادید… 

… برای اینکه من دوستشان دارم و این خیلی واضح است در من. من مردم را خیلی دوست دارم.

یک سوال دیگر. چند وقت پیش آقای ناظری طی یک کنفرانس مطبوعاتی از 30 سال افتراق و جدایی هنرمندان طراز اول گفتند و گفتند که خودشان می‌خواهند به این جدایی‌ها پایان بدهند. با توجه به اینکه سابقه همکاری با گروه عارف داشتند آیا امکان این همکاری هم وجود دارد؟

آقای ناظری وقتی از فرانسه برگشتند آمدند پهلوی من. در بارسلون یک فستیوال بزرگ موسیقی است که پیشتر از پاریس، یعنی مدیر فستیوال از پاریس به من زنگ زد که شما برای فستیوال آیا آمادگی دارید؟ گفتم بله. بعد که شهرام آمد پهلوی من قرار شد کنسرت سال 83 را هم در تهران و هم در شهرستان‌هایی که‌امکان کنسرت هست برگزار کنیم و در فستیوال اسپانیا هم شرکت کنیم.

این فستیوال کی برگزار می‌شود؟

اکتبر 2008.

یک نکته‌ای را در ابتدای فرمایشات‌تان فرموده بودید و آن اینکه بچه‌های گروه حالا هر کدامشان سرپرست گروه‌های دیگر هستند. جدای از این نوازندگان مطرحی چون کیوان ساکت یا بهداد بایایی و دیگران در گروه هستند که شاید تمایل بیشتری به سلونوازی داشته باشند و برای مهار این علاقه درونی ناشی از…

در گروه عارف اصلا چنین چیزهایی نیست.

من چیزهایی که ممکن است وجود داشته باشد را می‌پرسم که شما پاسخ بدهید و اینطوری از قضیه رفع ابهام کنم وگرنه نظر من شاید این نباشد.

اصلا در گروه عارف این چیزها نیست. در گروه عارف موقعی که بچه‌ها می‌نشینند هیچ‌کس نمی‌خواهد خودش را نشان بدهد چون با تفکرات من آشنا هستند. اصلا معنای سرپرستی در گروه عارف مطرح نیست، حتی برای من. برای همین است که در بروشور زیبایی که عباس کیارستمی طراحی کرده اصلا نامی از سرپرست و اینها نیست. تنها چیزی که نه گروه عارف به آن می‌اندیشد و نه من می‌اندیشم این است که تحکیم و تحکم و سرپرستی و خودخلبان‌بینی و خودشتربینی و اینها وجود داشته باشد. من سعی کردم این چیزها را از ذهن بچه‌ها بزدایم و فکر می‌کنم موفق بودیم و نماد و نمود آن را هم شما در همین کنسرت می‌بینید. شما بهترین‌ها را دیده بودید، که چطور تیم به تیم مشغول هستند. کار می‌کنند چون هدف‌شان ارائه کار خوب است. هیچ‌کس نمی‌خواهد خودش را مطرح کند.

آقای کیارستمی به خاطر علاقه به موسیقی ایران و گروه عارف طراحی پوستر را قبول کردند یا به خاطر دوستی با شما؟

آقای عباس کیارستمی به خاطر دوستی با من افتخار دادند و فقط پذیرفتند که آرایش صحنه را عهده‌دار باشند. گفتم که عباس‌جان حالا که قرار است طرح زیبای شما با این زحمت پیاده شود نمی‌شود که پوستر یک چیز معمولی باشد. این را برای اولین بار است که می‌گویم. گفتند باشد. پوستر را هم پذیرفتند. ایشان باید می‌رفتند ایتالیا تا ریاست ژوری یک جشنواره بزرگ را بپذیرند. یک هفته قبل از آن که بروند روی این قضیه کار کردند. گفتند که سه تا گنجشک زنده بیاورند. ما فرستادیم رفتند از مولوی سه تا گنجشک زنده گرفتند و بردند که ایشان روی پوستر کار کنند. گفتند که باید جان داشته باشد و می‌خواستند که عکس بگیرند و پوستر را هم که دیده‌اید. به هر حال لطف کردند و طراحی پوستر را هم پذیرفتند. بعدش هم گفتم که عباس‌جان پوستر که به این زیبایی درآمده، بروشور هم باید جوری همخوانی داشته باشد. (خنده) آن را هم پذیرفتند خوشبختانه و طرحشان را گفتند و راهنمایی‌شان را دادند و رفتند ایتالیا.

آشنایی‌تان با آقای کیارستمی چطور شروع شد؟

من اولین باری که افتخار آشنایی با آقای کیارستمی را پیدا کردم در خانه پرویز کلانتری بود. البته با کارهایشان آشنا بودم. عباس خیلی خوش‌فکر و خوش‌سلیقه است و این دوستی ادامه داشته از آن زمان تا اکنون. الان هم با وجود همه گرفتاری‌هایی که داشتند پذیرفتند این کارها را برای اولین بار انجام بدهند. 

اگر نمی‌رفتند فکر می‌کردید کارگردانی مراسم را هم ایشان انجام می‌دادند؟

کار کارگردانی که به عهده آقای مسعود فروتن بود اما کلا همه کارهای هنری زیرنظر آقای کیارستمی است.


 


گمان نمی‌کردم که آشتی من و شجریان باعث ناراحتی خیلی‌ها شده باشد و بعد از آن دلیل جدایی را فهمیدم.


 


منبع:شهروند امروز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد