در تاریخ ایران که جستجو میکنیم به «مشتاق»های زیادی برمیخوریم که همگی اصلیتی اصفهانی دارند و هرکدام در شاخههایی چون خطاطی، شعر یا موسیقی صاحب شهرت بودهاند. مشتاقی که در کرمان دفن است اما در رشتهی موسیقی در دوران زنــــــدیه صــــــاحب شهـرت بوده است. از منابعی که در مورد زندگی او وجود دارد «رساله الغرائب» نوشتهی «رونقعلیشاه کرمانی» است. در این کتاب که به صورت شعر است آمدهاست که نام اصلی مشتاق، محمد مشتاق اصفهانی فرزند میرزا مهدی است که زندگی او فراز و نشیبهای فراوانی داشته است. او پس از اتفاقاتی که در مکتبخانهی اصفهان برایش رخ میدهد ترک تحصیل کرده و در کارگاه بافندگی مشغول به کار میشود پس از آن به آواز موسیقی روی میآورد و حتی کشتی پهلوانی را نیز تا درجهی عالی در زورخانهی محیط صادقی ثانی اصفهانی ادامه میدهد اما بنا به دلایلی ترک ورزش میکند و تنها به موسیقی زیر نظر استاد «درویش تقی» ادامه میدهد. مشتاق در مرحلهای از زندگی عاشق میشود و به دنبال عشق خود به شیراز میرود اما آنجا با معصومعلیشاهدکنی از نوادگان شاه نعمتالله آشنا میشود که پس از مدتی او لقب مشتاقعلیشاه را دریافت میکند و بدین ترتیب مسیر زندگی او دگرگون میگردد. پس از مدتی وی از سوی معصومعلیشاه برای ترویج طریقت عازم کرمان میشود و با گذشت زمان صاحب مریدان فراوانی می شود. باستانی پاریزی در کتاب «آسیاب هفت سنگ» خود در مورد مشتاق مینویسد: «مخالفان وی در شهر که بازار مشتاقعلی شاه را گرم دیدند در فکر نابودی او افتادند و نقطهضعفی که از او در دست داشتند نواختن ساز بود. روایت است که ظهر 21رمضان 1206 هجری قمری، مشتاقعلیشاه وارد مسجد جامع کــرمان میشود تا فریضهی خود را به جا آورد . پسر ملا عبداله ، یکی از روحانیان شهر به دروغ در میان جمعیت فریاد برمیآورد که
فریاد بر می آورد که ملا حکم سنگسار مشتاق را صادر کرده و مردم به سوی او حملهور میشوند و او را به بیرون از مسجد برده و در محلی به نام «تل خرفروشان» به همــــــراه مریدش درویشجعفر سنگسار میکنند.» و بدین ترتیب زندگی او به پایان میرسد. می گویند که مشتاقعلیشاه قرآن را با نوای سه تار میخوانده است. جلالآلاحمد در سفرنامهاش پس از حضور در مقبرهی مشتاقیه نوشته است: «اگر سیم چهارم سهتار را سیم «مشتاق» می گویند به ابتکار این باباست که اینجا خفته»... روایتی دیگر هم این گونه نقل شده : مشتاق علیشاه که نام اصلی اش میرزا محمد تربتی است، جوانی خوش سیما و برازنده و از مریدان شاه نعمت الله ولی بود که از اصفهان به کرمان کوچ کرد و در این شهر ساکن شد. او هنرمندی شوریده بود که هم شعر می سرود و هم سه تار را به مهارت می نواخت، و اصلا ً نام او با نام سه تار عجین است چرا که وی یک سیم به سیم های سه تار افزوده که به نام وی، «سیم مشتاق» نامیده می شود. می گویند این درویش هنرمند، روزها روی پله های مسجد جامع کرمان می نشست و آیات قرآن را به همراه صوت مؤثر سه تار، از بُن جان، تلاوت می کرد. از این رو پس از مدتی مریدانی بسیار یافت که پر آوازه ترین آنها ملا محمد تقی کرمانی، معروف به « مظفر علیشاه» بود. و این ملا محمد تقی کسی بود که ابتدا، در مخالفت با دراویش تعصب می ورزید، هرگز با آنان نمی نشست و حتا دیگران را هم از نشست و برخاست با آنان منع می کرد، اما به ناگهان از مریدان مشتاق شد و داستان آن از این قرار است که می گویند روزی یکی از بازاریان کرمان که روضه خوانی ِ سالانه داشت، علما ی شهر را به روضه فراخوانده بود و علما همه در رده ای خاص نشسته بودند و ملا محمد تقی هم در میان آنان بود. در این هنگام مشتاق علیشاه بی خبر وارد شد و در زاویه ای مقابل او نشست. هنگامی که سفره گستردند ملا محمد تقی دست به سفره دراز نکرد و به پیروی از او، دیگر علما هم دست نزدند. صاحب مجلس که مردی متدین بود، ناراحت شد و سبب را پرسید و در ضمن اشاره کرد که تمام مخارج سفره از کسب حلال به دست آمده و ذره ای ناحق در آن نیست. ملا محمد تقی ضمن تأیید گفته ی میزبان، به مشتاق علیشاه اشاره کرد و گفت:« قرار نبود که درویش بر سر این سفره باشد و اکنون می بینیم که هست!» مشتاق علیشاه با شنیدن این سخن نگاه نافذ و معنی داری به ملا محمد تقی انداخت و گفت: « حاجی، اگر سفره ی مولاست که درویش و غیر درویش ندارد!» پس آنگاه برخاسته، مجلس را ترک نمود. او رفت اما تأثیر آن نگاه در ملا محمد تقی به ژرفا باقی ماند، آنگونه که وی عبای خود را برداشت و در پی مشتاق روانه شدو در اول کوچه ی «ماهانی» او را دید که بر سر گوری نشسته و سر در خویش فرو برده، هرچه اصرار ورزید، درویش باز نگشت، اما از آن لحظه ملا محمد تقی دگرگون شد، شیدا و شیفته شد،دیوانه ی عشق شد، تغییر مسلک داد، به راه عرفان افتاد، نام خود را به «مظفر علیشاه» گردانید و حتا دیوان شعر خود را نیز به نام مرشد خود « دیوان مشتاق» نامید. اما هر چند که پیروان مشتاق رو به افزونی می گذاشتند، بر تعداد دشمنان او هم که در صدد قتلش بودند، اضافه می گردید که در صدر آنان ملا عبدالله نامی بود که مجتهد شهر بود و از همه گردنکش تر و خونی تر می نمود و هر دم درپی بهانه می گشت تا اینکه روز بیست و هفتم ماه رمضان 1206شمسی، هنگامی که بر منبر بود، مشتاق علیشاه وارد شد و در گوشه ای به عبادت مشغول گشت. ملا عبدالله چون شنیده بود که وی قرآن را با نوای سه تار تلاوت می کند، از همان بالای منبر حکم به سنگسار کردن و قتل مشتاق علیشاه داد و خود پیش افتاد. درویش را گرفتند و در مکانی که امروز شبستان مسجد جامع است، اما آن روز تلی بود به نام «تل خر فروشان» در گودال افکندند و به سنگ زدن پرداختند. یکی از مریدان مشتاق به نام جعفر خود را به روی او انداخت تا در امانش بدارد، اما به او نیز رحم نکردند و او هم کشته شد و ملا محمد تقی( مظفر علیشاه) زمانی رسید که کار از کار گذشته بود..، پس هنگامی که آن صحنه ی ناگوار را دید گفت:« شهری خون بهای مشتاق است» . بعد از مرگ مشتاق، ملا عبداله که بانی مرگ او بود به «ملا عبد اله سگو» معروف شد، چون هنگام مرگ زمانی که دید لب های مشتاق علیشاه هنوز تکان میخورد و « یاهو» می گوید، به او نزدیک شد و با لهجه ی کرمانی گفت: « سگو هنوز هم یا هو میگویی؟» و عجیب اینکه این لقب آز آن به بعد بروی او و اقوامش ماند و مردم آنها خاندان «عبد اله سگو» می نامیدند. مدفن مشتاق علیشاه که از خلوص و صفای خاصی بهره دارد، در کرمان به «مشتاقیه» معروف و زیارتگاه رندان جهان است به گفته ی دکتر باستانی پاریزی بعد از سال ها، مرحوم عباسعلی کیوان قزوینی که از نفوذ کلام و تأثیر نفس بهره ی بسیار داشت، در همان مسجد جامع کرمان- که چندین هزار جمعیت کرمانی در آنجا جمع بودند، واقعه ی قتل مشتاق علیشاه و سنگسار کردن او را توسط مردم کرمان، نقل می کرد و چنان مؤثر نقل می کرد که مثل واقعه ی عاشورا همه ی مردم به گریه افتادند. پس در آخر منبر گفت:« مردم این بود واقعه ی قتل مشتاق توسط اجداد بزرگوار شما! حالا گمان می کنم وقت آن رسیده باشد که وجوبا ً همه ی شما یک لعنتی به روح پدران خود نثار کنید!» . و عجیب اینکه مردم تحت تأثیر کلام او، در جواب «پیش باد!» را چنان بلند و همگانی گفتند که انگار به روح پدرانشان صلوات یا رحمت می فرستند!