به بهـانه سالگرد درگذشت استاد ابوالحسن صبـــا


به بهـانه سالگرد درگذشت استاد ابوالحسن صبـــا


مصاحبه ای کوتاه اما خواندی با همسر و نوه ی استاد ابوالحسن صــبا


مصاحبه ای که در این جا مطالعه می فرمایید مدتها قبل با همسر و نوه استاد صبا انجام شده و شاید تصور کنید که این مصاحبه کهنه شده و دیگر جذابیتی برای مطالعه ندارد اما به شما توصیه می کنیم که حتما این مصاحبه را اگر تا کنون نخوانده اید مطالعه کنید تا متوجه شوید که استاد صبا چگونه و به چه لحاظ امروز نامی نیک از خود به یادگار گذاشته و چرا شاگردان و اطرافیان ایشان از استاد صبا به نیکی یاد می کنند. مردی که حتی تا لحظات پایانی عمرش دست از موسیقی نشست و حتی به گفته ی همسر ایشان در لحظات پایانی عمرش به تدریس موسیقی مشغول بود...

 


استاد به عنوان پدر چه نقشی در خانه و خانواده داشت؟ 

- اصلا در کارهای خانه دخالت نمیکرد.همه امور بچه ها با من بود.حتی کارهای کلاس درس او از قبیل ثبت نام شاگردان،دریافت شهریه،حضور و غیاب و... با من بود . 

صبا عاشق شاگردانش بود.هرچه داشت به آنها می آموخت.اگر کسی برای ثبت نام می آمد،از او میپرسید:((شغل تو چیست؟درآمدت چقدر است))؟



آنقدر مناعت طبع داشت که از شاگردان کم درآمدش پول نمیگرفت .



رابطه استاد با سینما وتئاتر چگونه بود؟ 

- او عاشق چارلی چاپلین بود.از دیدن فیلم دزد دوچرخه هم خیلی لذت میبرد . 

چند باری برای دیدن آن به سینما رفت .



اوقات فراغت او چگونه سپری میشد؟ 

- اوفات فراغتی به آن صورت نداشت.همیشه مشغول کار موسیقی بود، 

ولی اگر فرصتی داشت،شطرنج بازی میکرد و اغلب هم برنده میشد .



استاد چند سال زندگی کرد و علت فوتش چه بود؟

- صبا ۵۴ سال زندگی کرد. برای مردن خیلی جوان بود .علت مرگش بیماری قند ، مشکل قلب و تنگی عروق بود .


از آخرین روزهای زندگی او بگویید؟ 

- دو ماه قبل از مرگ،به من گفت:((منتی (او مرا به این نام صدا میکرد) ،من به زودی از دنیا میروم.باید خانه ام رو بنام تو کنم)).حرفش را جدی نگرفتم اما حال او روز به روز بدتر می شد.اواخر عمرش زیاد از خونه بیرون میرفت.سر کوچه یک مغازه کفاشی بود ، ساعتها در مغازه مینشست و به کار کفاش نگاه میکرد بدون آنکه حرفی بزند. یک سه تار قشنگ ساخته بود که طول آن نیم متر بود.روزهای آخر عمرش سه تار را در آغوش میگرفت و به من خیره می شد و می خواند :

شیشه عمرم شب یلدا ، شب یلدا شکست 

روز ۲۹ آذر،حالش خیلی بد شده بود. دکتر شیخ به منزلمان آمد.آن شب آفای پایور و خانم آذر عظیما(همسر مرتضی حنانه)آنجا بودند . دکتر گفت که صبا امشب می میرد . ولی صبا که عشق عجیبی به تدریس داشت خیلی آسوده و در کمال آرامش به خانم عظیما درس داد و به پایور سفارشاتی کرد. دوستانش را خبر کردم . بعد از اینکه درس دادنش تمام شد روی تخت دراز کشید.شهریار و امیر جاهد 

سراسیمه به بالینش حاضر شدند. صبا که مرا بسیار منقلب بودم ، دلداری می داد . دخترانش را بوسید. نگاهی به سازش انداخت .دو قطره اشک از چشمانش سرازیر شد. دست مرا گرفت. رکسانا را صدا کرد و از او خواست تا پیانو بزند . 

زیر لب شعر نیما را زمزمه می کرد:((به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را)) تا به راحتی در سپیده دم جان به حق تسلیم کرد . 



خانم صبا،از مراسم خاک سپاری برایمان بگویید؟ 

- ساعت ۱۲ شب به گورستان ظهیرالدوله رفتم.۸ متر زمین در نظر گرفتم و چهار کارگر خبر کردم. می دانستم بعدها مردم برایش مقبره می سازند . فردای آن روز مرحوم صبحی مهتدی افسانه گوی معروف، خبر مرگ صبا را ۲۶ دفعه از رادیو اعلام کرد . 

همه مردم به میدان بهارستان هجوم آوردند . جسد استاد را شستند و به مسجد امام سجاد-چهار راه سید علی در خیابان سعدی بردند. خدا میداند چند تاج گل مردم و هنرمندان آوردند.هنرجویان هنرستان جلوی تابوت حامل جنازه مارش عزا می زدند . جاده قدیم شمیران را بستند.  رانندگان که همیشه از بسته شدن خیابانها خشمگین می شدند تا فهمیدند تشییع جنازه صبا است،از اتومبیل پیاده شدند و سینه زنان و اشک ریزان دنبال جنازه آمدند. جنازه استاد را بعد از طی مسافت طولانی به گورستان ظهیرالدوله رسانیدند. شور عجیبی همه را فرا گرفته بود.رهی معیری وحشت زده شده بود . 

مرتضی خان محجوبی می لرزید تجویدی بیهوش شده بود. ناگهان حسین تهرانی را کشان کشان بر سر خاک آوردند.او مشتی خاک برداشت و بر سرش ریخت و گفت: ((ای صبا راحت بخواب که دیگر کسی تو را به خاطر یک لحظه تأخیر در رادیو توبیخ نمی کند . ))



در آخر هر خاطره ای که از صبا دارید برایمان تعریف کنید . 

یکی از روزها،صبا مرد فقیری را به خانه آورد که دچار بیماری چشم شده بود. صبا او را به حمام برد، لباسش را عوض کرد.خیلی به او محبت کرد.آن مرد نی لبک می زد. صبا آن مرد را تعلیم داد.او را به رادیو برد و حقوق برایش در نظر گرفت .


 


گفت‌وگو با نوه ابوالحسن صبا اولین‌بار در 25 سالگی





«سید ابوالحسن میرولی» نوه استاد بزرگ موسیقی ایران، ابوالحسن صباست . او که در دانشگاه‌های معتبری همچون برکلی و سوربون، دوره‌های موسیقی را گذرانده، سال‌هاست که در منزلش به شاگردان تشنه موسیقی جز و فیوژن آموزش می‌دهد .

 چگونه ممکن است آهنگ ساز و نوازنده‌ای،

 نوه صبا باشد و تاکنون حداقل در فضای رسانه‌ای مطرح نشده باشد. چه بسیار آهنگسازان و نوازندگان زیر متوسطی که به لطف خویشاوندی درجه چندم با یک چهره مطرح موسیقی، برای خود نامی دست‌وپا کرده‌اند . 

اما «میرولی» نوه دختری صبا با چهره‌ای که ته‌مایه‌ای از چهره پدربزرگ را در خود دارد، فقط به آموزش دادن هنرجویانش می‌پردازد و بس. در منزلش کارها را ضبط می‌کند و شاگردانش را هم بدون تبلیغات جذب کرده است. به نظر شما چنین موقعیتی عجیب نیست؟




نسبت شما با آقای صبا چیست؟


استاد صبا سه دختر داشتند که دختر بزرگشان غزاله خانم، مادر من هستند. ایشان هم دو پسر دارند که دومی‌اش من هستم .


ظاهرا از خانواده استاد صبا، تنها کسی که راه ایشان را ادامه داده و به موسیقی روی آورده، شما هستید؟ 


بله . هرچند که من راه ایشان را در موسیقی اصیل ایرانی ادامه ندادم و به سمت موسیقی جز و فیوژن گرایش پیدا کردم. در همان سالی که من به دنیا آمدم، ایشان از دنیا رفتند. یک ماه قبل از تولد من. اولین بار در 25 سالگی بود که آثار ایشان را شنیدم و سعی کردم سکان این کشتی را که به سمت غرب می‌رفت، به طرف شرق بچرخانم .

 البته فلسفه و لطافت موسیقی ایرانی به کار من نمی‌خورد. مثل نویسندگی است. یکی رمان می‌نویسد، یکی روزنامه‌نگار می‌شود. ژورنالیسم مسائل روز را دنبال می‌کند. من رمان‌نویس موسیقی نیستم. من موسیقی روز را دنبال می‌کنم . 


مادر شما هم اهل موسیقی بودند؟


بله، اما ادامه ندادند . ایشان پیانو می‌نواختند اما برای دل خودشان. تنها آرزوی پدرشان این بود که هیچ عضوی از خانواده‌شان به سمت موسیقی نرود. دلیلش هم گرفتاری‌هایی است که در درازمدت در زندگی یک موزیسین خودش را نشان می‌دهد، مخصوصا در زندگی زناشویی. خیلی به ندرت می‌توان زوج‌هایی پیدا کرد که زندگی آرامی داشته باشند در حالی که یک طرف قضیه، موزیسین است. مگر اینکه واقعا نسبت به کار هم علم و آگاهی داشته باشند . 


اگر خانواده صبا را از چند نسل پیش مرور کنیم، می‌بینیم که موسیقی همیشه در آن جاری بوده، در چند نسل متوالی . پدر استاد که هم پزشک بودند و هم اهل موسیقی. پدربزرگ‌شان که باز هم با موسیقی همراه بودند ...


همیشه هنر در خانواده صبا وجود داشته اما موسیقی به نوعی در حالتی پنهان حضور داشته. حرفه نبوده. تنها کسی که در خاندان صبا، آن عشق و از خودگذشتگی را داشته که زندگی‌اش را وقف موسیقی کند، ابوالحسن‌خان صبا بوده .


پس خود شما چگونه به سمت موسیقی گرایش پیدا کردید؟ 


من سال 1973 برای ادامه تحصیلات در دبیرستان به اروپا رفتم و تا دو سال در اروپا بودم و بعد به آمریکا رفتم تا باقی تحصیلاتم را ادامه دهم. سه سال آخر دبیرستانم، به دلیل جابه‌جایی و آشنا نبودن به زبان انگلیسی چهارسال طول کشید. من از بچگی زبان فرانسه را یاد گرفته بودم. تا آن زمان،‌ساز نمی‌زدم ولی به شدت اهل شنیدن موسیقی‌های روز دنیا بودم. چهار، پنج ساله که بودم به سنت پدربزرگ ویلن نواختن را زیر نظر شاگرد ایشان حشمت سنجری آغاز کردم .

 آنطور که می‌گویند خیلی زود هم پیشرفت شگرفی کردم اما مطابق همان توصیه پدربزرگ به مادرم، خانواده، اجازه ندادند که من این مسیر را ادامه دهم. این دوره،‌حدودا شش ماه طول کشید. ربطی به سطح یک آهنگساز یا موزیسین هم ندارد. مطابق شنیده‌های من، خود استاد هم در زندگی شخصی خود، گرفتاری‌های فراوانی داشتند. از آنجا که خیلی هم روحیه جمعی نداشتند و اهل بزم و مطربی نبودند، به نوعی کارشان تک‌روند بود .


درباره گرایش‌تان به موسیقی می‌گفتید . 


گفتم که علاقه ویژه‌ای به موسیقی داشتم،‌ اما قدرت انتخاب نداشتم. معمولا این راه را در دوران کودکی، پدر و مادر برای فرزند باز می‌کنند، اما مسیر من اینگونه نبود. یک دوست ژاپنی داشتم در آمریکا که بدون اغراق می‌توانم بگویم بهترین گیتاریست ایالت نیوجرسی بود. با پیشنهاد او، به دانشگاه برکلی رفتیم و کوتاه‌ترین دوره را که دو ساله بود انتخاب کردیم. سال 1977 بود. همه‌چیز زندگی‌ام شده بود موسیقی .


با توجه به پیشینه خانوادگی شما در موسیقی ایرانی به سمت موسیقی دیگری حرکت کردید؟


موسیقی آن زمان دنیا بر محور جز و راک حرکت می‌کرد. ورلدموزیک هم به تازگی راهش را باز کرده بود ولی من هنوز به موسیقی سنتی ایران علاقه‌ای پیدا نکرده بودم. در ایران که بودم، اهل موسیقی پاپ آن دوران بودم، به ویژه به کوروش یغمایی علاقه خاصی داشتم .


اهل برنامه‌هایی به سبک «گل‌ها» نبودید؟


نه اصلا. برای آدمی مثل من، با سن و سال کم، این برنامه‌ها خیلی سنگین بود، به ویژه که در خانواده هم این نوع موسیقی چندان حضور جدی نداشت . 


چگونه می‌شود در خانواده صبا، موسیقی اصیل ایران کمرنگ باشد؟



باور کنید تا 25 سالگی، من آثار پدربزرگم را نشنیده بودم. خود فامیل هم چندان انسی با موسیقی نداشتند. موسیقی ایران ماورای زمان است؛ از نظر هارمونی و نظمی که در موسیقی وجود دارد . 


نمی‌توان تصور کرد که شما تا 25 سالگی در خانواده صبا، آهنگ‌های ایشان را نشنیده باشید . 


حتی یک بار و نه حتی موسیقی دیگرانی که می‌نواختند. شاید به خاطر همان مشکلاتی بود که در زندگی پدربزرگ ایجاد شده بود .


چه مشکلاتی؟


حسادت‌هایی که نسبت به ایشان روا می‌شد. تا جایی که من توانستم ایشان را بفهمم، این بود که روح ایشان با موسیقی ایرانی یکی بود و این مساله برای دیگران مهم نبود. کسی ظاهرا نمی‌فهمیده این قضایا را . 


و به همین دلایل ‌شما به سمت یک موسیقی دیگر رفتید؟


خیلی به هارد راک علاقه داشتم. از بچگی به این سبک علاقه داشتم. با بیتل‌ها البته شروع کردم. آن موقع هنوز موسیقی شنیداری وارد هاردراک نشده بود . بعدا پیش آمد.احساس می‌کنم که شما نسبت به هنر استاد صبا چندان تعلق خاطری ندارید؛ آن وابستگی یک نوه به پدربزرگ جریا نسازش، چندان در شما دیده نمی‌شود . 


چه کار باید بکنم. من کلا مخالف عکس زدن به در و دیوار هستم. عکس برای آلبوم است که نشانتان می‌دهم ولی خب بعضی از یادگاری‌های استاد بر دیوار است. تمام چیزی که من دارم، از ایشان است. یعنی اگر ارتباطی هست، خیلی شخصی است. حرف‌هایم را با ایشان می‌زنم و اعتقاد ویژه‌ای به ایشان دارم .


اگر موافقید به 25 سالگی‌تان برسیم .


خانم صبا، مادربزرگم می‌دانستند که من به سمت رشته موسیقی‌ رفته‌ام. آمده بودند منزل ما در فرانسه. گفتم که ایشان نسبت به کار شوهرشان هم چندان اطلاعی نداشتند. شنیده‌ام که موقع ناهار صدایشان می‌کرده‌اند و از این کار‌های خانه‌داری. البته اجباری هم نیست. اینگونه بوده. لزومی هم ندارد که همه بدانند توچه می‌کنی. به هر حال مادربزرگم، تعدادی از کارهای آقای صبا را آوردند .

 البته آن موقع چندان این‌گونه نبوده که کارها ضبط درست و حسابی داشته باشند. این قطعات هم با ارکستر رادیو ساخته شده بود. البته شنیدم که سال‌ها بعد بسیاری از همین قطعات هم از بین رفتند. چون صفحه‌ای برای ضبط نبوده و روی آنها ضبط شده بود. تمام آثار استاد صبا برای اعتبار این مملکت بوده و به همین راحتی خیلی از آنها از بین رفته‌اند .

 این نوارها هم از طریق یکی از دوستان خصوصی استاد به نام دکتر پزشکان به همسرشان رسیده بود که هنوز هم آنها را دارم. ریل‌هایی که از سال 1330 به جای مانده هم به من رسیده خوشبختانه .


و بالاخره توانستید موسیقی پدربزرگتان را بشنوید .


بله . ولی بازهم چندان هنرشان را درک نکردم. چندین بار کارها را گوش کردم. باید این‌گونه باشد تا مرتبت کار را بفهمی. فلسفه‌ای که در این موسیقی هست، باید با آگاهی درک شود. بعد از گوش کردن چندین باره، خودم را با این نوارها پیدا کردم. یکی، دو سال بعد آقای علیزاده آمده بودند به فرانسه برای برگزاری کنسرت که من با اشتیاق به این کنسرت رفتم و حتی از مراسم فیلمبرداری کردم .

 به این ترتیب من به موسیقی ایران و شرق علاقه پیدا کردم. از خاله مادرم که از ایران به فرانسه می‌آمد، درخواست کردم که برایم تار، سه‌تار، تنبک و نی بیاورد. تنبک را دیگر رها نکردم، چون همه‌چیز را به من یاد داد . کتاب‌های آقای تهرانی و بهمن رجبی را هم کار کردم .


پس حسابی وارد موسیقی ایرانی شدید !


نه، دیدم موسیقی سنتی کار من نیست. هرکاری که قرار بود من در آن سن انجام دهم، انجام شده بود. حال و هوای کارها را به آن اندازه‌ای که بقیه فهمیده بودند، حس نمی‌کردم البته در کنسرت‌هایی شرکت کردم که فکرش را هم نمی‌کردم. به جای آقای جمشید شمیرانی که از بهترین تنبک‌زنان خارج از کشور هستند، برنامه اجرا کرده‌ام. بدون هیچ تمرینی همراهی با این افراد عالی بود، اما ربطی به من نداشت. من با آن تکنیک آقای شمیرانی نمی‌توانستم تنبک بزنم و فقط ریتم را به صورت ژنتیک می‌گرفتم .


یعنی حس کار در نمی‌آمد؟


نه، من فرهنگ این موسیقی را نداشتم. اولین چیزی که با دیدن کتاب‌های پدربزرگم فکر کردم این بود که چرا این نت‌ها، حدو‌حدودی ندارد. ولی الان موضوع را می‌فهمم آن موقع با سیستم آشنایی نداشتم و به فکر نوآوری در کار بودم .


چگونه؟


برگشتم به آمریکا و در دوره تکنولوژی گیتار شرکت کردم. ریتم ایرانی را داشتم و سعی کردم به فیوژن برسم. همه‌چیز می‌تواند متفاوت باشد. بستگی دارد به اینکه چگونه از یک ریتم استفاده کنی .


شهرت عمده استاد صبا به نوآوری‌هایی بود که انجام داد. ویلن را که یک ساز غربی بود، وارد موسیقی ایرانی کرد .


مساله همین است تا جایی که می‌دانم استاد صبا، در سن 28 سالگی کار نواختن ویلن را شروع کردند. پدرشان سه تار می‌زدند اما به صورت شخصی. با توجه به استعدادی که در فرزندشان دیدند، ایشان را با سه‌تار آشنا کردند. جوری که استاد صبا دیگر قضیه را رها نکرد .

 ظاهرا پدرشان هم چندان راضی نبوده‌اند. مادرم تعریف می‌کند که آخرین حرف‌هایی که در گوش ایشان گفته، به همین موضوع مربوط بوده. گفته بودند : «غزال‌ جان، من از راه‌کج به واقعیت رسیدم.» به هر حال مشکل قلب ایشان بر اثر مصرف توتون و تنباکو بوده. ایشان به دنبال موسیقی بودند و به این هدف هم رسیدند؛ آن هم یک کار نو و خلاقانه در موسیقی .


چرا در دورانی که در فرانسه بودید، آلبومی منتشر نکردید. به هر حال نماد فعالیت یک کار نو، می‌تواند انتشار یک آلبوم باشد .


سخت به دنبالش بودیم. چندین ماکت به کمپانی‌ها ارائه کردیم. کار نویی بود و بازاری نبود. برای پخش در رادیو هم اقدام کردیم که چندین بار پخش شد، اما آلبوم نه. کارها پاپ راک بودند. شعرها، به زبان فرانسوی بود و نوشته دوست دبستان من در تهران. به همه تولید‌کنندگان سر زدیم اما فهمیدیم که بازار دست یهودی‌هاست و به ما فرصتی نمی‌رسد. ضمن اینکه بعضی از کمپانی‌های متوسط هم سرمایه زیادی از ما می‌خواستند . 


چه شد که به ایران بازگشتید؟


در مرحله اول به خاطر فوت پدرم به ایران بازگشتم. مسائل ارثی و این قضایا باعث شد مدتی در ایران بمانم و بعد دیگر ماندگار شدم. آشنایی من با اجتماع ایران و موزیسین‌هایی که مثل من فکر می‌کردند و هنرجوهای تشنه آموزش هم دلایل بسیار مهم دیگری بودند برای ماندن من .


در ایران فقط وارد فاز تدریس شدید؟ به سمت تشکیل گروه نرفتید؟


چرا . اولین بار با آقای پیتر سلیمانی‌پور و بنا به پیشنهاد ایشان سعی کردیم یک گروه جز راه بیندازیم. سال 1376 بود. خواستیم استانداردهای جز را به نوعی در ایران شروع کنیم. ایشان کارشان را خیلی خوب بلد بودند اما گروه شکل نگرفت. بقیه اعضا در سنت بودند. من به دنبال نوآوری بودم. ضمن اینکه در آن مقطع من از همسرم جدا شده‌بودم و با یک بچه دو ساله نمی‌توانستم در تمرینات شرکت کنم و مدتی به پاریس برگشتم. البته تاسفی هم نمی‌خورم .


با چهره‌های دیگر کار نکردید؟


آقای بابک امینی چند جلسه آمدند نزد من. یک دوره کامل هم نشد. با وجود آنکه کارشان خوب بود، اما می‌گفتند آمده‌ام برای یک دوره تکمیلی .


و اجرای زنده؟


چند روز بعد از بازگشت، به دعوت آقای کیوان شکوه در امر گروه آقای سلیمانی‌پور، برای چند اجرای زنده با آقای مانی رهنما حضور پیدا کردم. دو روز قبل از اجرا در کیش؛ البته تجربه مناسبی هم نبود و ماجراهای زیادی هم پیش آمد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد