ارکستر موسیقی ملی از زبان بردیا کیارس

*ارکستر موسیقی ملی از زبان بردیا کیارس*

«خدا کند‌ عشقم به ارکستر از بین نرود!»

 
 

فعالیت دوباره ارکستر موسیقی ملی و معرفی «بردیا کیارس» به عنوان رهبر ثابت این ارکستر، یکی از اتفاقات مهم حوزه‌ی موسیقی در سال گذشته بود. ارکستری که از سال 1377 به مدت 10 سال به رهبری فرهاد فخرالدینی به صحنه رفته بود و سال گذشته بعد از چند سال وقفه در فعالیت‌هایش ، با حضور جمعی متشکل از هنرمندان موسیقی - به نام شورای فنی ارکستر موسیقی ملی ایران‌ - بردیا کیارس را به عنوان رهبر شناخت.

ارکستر موسیقی ملی در این فاصله حدود چهار کنسرت را در تهران و شیراز سپری کرد و تجربه‌های جدید گروه نوازندگان و رهبر جوانش را به قضاوت مخاطبان گذاشت.

در این میان البته نقدهایی نیز بر چگونگی اجرای این گروه و کیفیت کار نوازندگان و رهبر نوشته شد.بردیا کیارس در گفت‌وگویی تفصیلی با خبرنگار بخش موسیقی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، از اهدافش برای ارکستر ملی، آرزوهایش برای موسیقی ایران‌، عشقش به نوازندگان ارکستر و... سخن گفت.

*** آثار بزرگان مانند گنجینه‌ای در موسیقی ماست

بردیا کیارس در آغاز سخنانش به اهداف ارکستر موسیقی ملی در برگزاری و اجرای آثار بزرگان موسیقی ایران همچون روح الله خالقی، حسین علیزاده‌ و... اشاره کرد و گفت: اگر ما در ارکستر موسیقی ملی ایران شب بزرگان برگزار می‌کنیم‌ از این جهت است که آثار این بزرگان مانند گنجینه‌ای در موسیقی ماست و نشان دهنده سیر متفاوت موسیقی در هر دورانی است. به هر حال موسیقی ایران از زمان استاد خالقی به سمت چندصدایی شدن پیش رفت که البته هنوز هم رشد کامل خود را پیدا نکرده است.

او معتقد است: ‌هر چه تاریخ رو به جلو حرکت می‌کند،‌ موسیقی تکامل بیشتری می‌یابد. ارکستر موسیقی ملی نیز در ادامه‌ی این مسیر حرکت می‌کند و همان‌طور که نسل به نسل خیلی چیزها تغییر کرده‌ موسیقی هم باید جایی داشته باشد و هنرمندان این عرصه آن را به هدف برسانند.

این نوازنده جوان با بیان اینکه اکنون این هدف بردوش هم نسلی‌های اوست، افزود: ما براساس ذوق و سلیقه این کار را انجام می‌دهیم که گاهی هم براساس نظر شخصی است.

رهبر ارکستر موسیقی ملی ایران تصریح کرد: ‌جوان امروز خواهان موسیقی است که برایش تازگی داشته باشد. بدیهی است اگر موسیقی دیروز با رنگ و لعاب موسیقی امروز عجین شود‌، جذابیت بیشتری پیدا می‌کند. یعنی موسیقی را که در گذشته با لحن دیگری شنیده‌ایم‌، امروزهمان موسیقی را با زبان خودمان می‌شنویم . برای نمونه می‌توان به شب روح الله خالقی اشاره کنم که تنظیم قطعات برای ارکستر برعهده «گلنوش خالقی» دختر ایشان بود.

کیارس هدف از برگزاری شب بزرگان را در این نکات خلاصه کرد و افزود: ‌قرار نیست هنرمندانی که زمانی آثار فاخر برای موسیقی خلق کرده‌اند،‌ امروز تنها به آرشیوها بپیوندند. بزرگان موسیقی همیشه برای ما زنده‌اند و این وظیفه‌ای است که همواره بر دوشم احساس خواهم کرد.

*** موسیقی ملی ایران را با هر سازی می‌توان نواخت

رهبر ارکستر ملی ایران درباره‌ی بعضی انتقادها درباره‌ی نحوه‌ی سازبندی ارکستر ملی ایران نیز توضیح داد: بعضی‌ها می‌گویند،‌ چرا در ارکستر ملی ایران ساز کلاسیک استفاده می‌شود؟ باید در پاسخ به این سوال گفت‌ که این اصلا مهم نیست و هیچ محدودیتی وجود ندارد، چرا که با هر سازی می‌توان موسیقی ملی ایران را نواخت. ما هنگام سفارش قطعه به آهنگسازان نیز تاکید می‌کنیم تا براساس سازهای موجود در ارکستر موسیقی قطعاتشان را بنویسند و سازهای مضرابی و ملی را در قالب ارکستر پررنگ‌تر نشان دهند.

*** سازهای سنتی در یک قالب گیر کرده‌اند

بردیا کیارس در بخش دیگری از سخنانش اظهار کرد:

ادامه مطلب ...

محمد معتمدی

محمد معتمدی:

بیشترین ارتباط را با صدای "همایون شجریان" دارم

 
 

محمد معتمدی خواننده ۳۳ ساله ایرانی به تازگی در لوگان هال لندن با نوازندگی گروه دختران "پارسوا" در برنامه ای که از سوی "بنیاد توس" برگزار شد به روی صحنه رفت .
در ایران برخی او را شجریان "سوم" به شمار می آورند. این شناسائی از نظر قدرت صدا و مهارت های اجرائی ممکن است درست باشد ولی صدای او جنس و ذات دیگری دارد .
آقای معتمدی که در نوجوانی به آواز سنتی علاقمند بود، بعدها راهی محضر استادانی چون "تاج اصفهانی" و "ادیب خوانساری" شد .
او با گروه های موسیقی "شیدا" و "خورشید" و با ارکستر ملی ایران همکاری داشته و در برنامه هائی در خارج از ایران نیز شرکت کرده است .
آنچه در زیر می آید چکیده ای است از مصاحبه با این خواننده آواز سنتی ایرانی در لندن .


موسیقی سنتی ایران در یک قرن گذشته دگرگونی هائی را پذیرفته که اگر چه کافی نبوده و آهنگی کند داشته ولی به هر حال آن را از فرو افتادن در ورطه ملال و یکنواختی مطلق بازداشته است. دیگر نه نوازندگان امروز چون "آقا حسینقلی" می نوازند و نه خوانندگان چون "اقبال السلطان" می خوانند. شما به عنوان هنرمندی از نسل جوان این تغییرات را چگونه می بینید؟
تغییرات در موسیقی ایران را به دو دسته باید تقسیم کرد. اول نوآوری هائی که از دل سنت و با تکیه بر آن به دست می آید. دوم نوآوری هائی که قصد تغییر ماهیت آن را دارد. دگرگونی از نوع اول زیاد بوده است، ولی نوع دوم هم آگاهی کامل می خواهد و هم شهامت بسیار !


از همان زمان "درویش خان"، موسیقیدانان کوشش بسیار در پیراستن "گوشه ها" به کار بردند. به ویژه که برای شنیدن مجموعه گوشه های یک دستگاه دو سه ساعتی وقت لازم بود. شما هم دستگاه ها را پیراسته می خوانید؟
این کار هم از نوع اول نوآوری ها محسوب می شود. ما در هر دستگاهی تعدادی "گوشه" اصلی داریم که ساختار آن را پدید می آورند و در درجات مختلف گام ساخته شده اند. این گوشه ها طبیعی است که حضورشان در دستگاه ضروری است. ولی بی شمار گوشه های دیگر داریم که شخصیت مستقل ندارند و خیلی هاشان با هم شبیه اند. مثل "سلمک" و "شهناز" و یا "کرشمه" که در هر درجه گامی می تواند اجرا شود و یا "مثنوی" که در همه دستگاه ها برای خود جائی پیدا می کند .
در کار برخی از آوازخوانان نه چندان جوان گاه تحریرها و نغمه های غیر معمول و ناسازگار با روح موسیقی سنتی به گوش می رسد. این از همان مقوله نوآوری های بنیادی است که می شود اسمش را کارهای "تجربی" گذاشت .


نظرتان را درباره آواز محمدرضا شجریان بگوئید که خیلی ها آن را "سرمشق" شما قلمداد می کنند .
شجریان هم مثل خوانندگان دیگر نقاط ضعف و قدرت خود را دارد. یکی از دلائل متفاوت شدن او از دیگران این است که خیلی "جامع " است و بیشتر عناصر سازنده آواز را در خود دارد و در خود پرورده است. البته یکی دیگر از دلائل شهرت او خالی بودن میدان در دو سه دهه پیش است. حرف کسانی که به خوانندگان جوان ایراد می گیرند که از شجریان تقلید می کنند، نادرست است. اگر چه در آغاز کار، شجریان تنها سرمشق آنان بوده است .


درباره همتایان جوان خود چه نظری دارید؟

بیشترین ارتباط را با صدای "همایون شجریان" دارم . موسیقی ایرانی را خیلی خوب شناخته و هضم کرده و در اعماق جان خود نشانده است. در موسیقی هم مثل هنرهای دیگر باید چیزکی در درون هنرمند باشد که توان و ارزش بازتابیدن داشته باشد. خلاصه موسیقیدان، نوازنده یا خواننده با هم فرق ندارند. اول باید "دوزاری" شان افتاده باشد. وگرنه هیچ چیز جالبی نمی توانند عرضه کند .


آینده موسیقی ایران را چگونه پیش بینی می‌کنید؟

موسیقی ایران با این نیروی جوانی که من می بینم در آینده یک جهش بزرگ در پیش دارد. آن‌چه طی ده سال آینده به صورت خود جوش از سوی جوانان عرضه خواهد شد، حرف‌های بسیار برای گفتن دارد. موسیقی ایران می تواند جهانی شود

از ضرب جز ادا و اصول نمانده بود به مناسبت صدمین سالگرد تولد

از ضرب جز ادا و اصول نمانده بود

به مناسبت صدمین سالگرد تولد حسین تهرانی؛ کاشف ضربه‌های نو

 
 

از ضرب جز ادا و اصول نمانده بود
حق اصول ضرب تو کردی ادا حسین
(شهریار)

 

می‌گویند که موسیقی سنتی ایران با وزن و ریتم سر و کاری ندارد و این گفته‌ای نادرست است، چرا که پیوند هنر ملی ما را با طبیعت و زندگی انکار می‌کند. زمین و زمان بر محور وزن می‌گردد و هیچ نمود طبیعت و زندگی نیست که از میدان جاذبه این محور بیرون باشد. هنر نمودی است انسانی که جوهر زندگی در آن جاری است و ریتم استخوان بندی آن را می‌سازد .
موسیقی سنتی ایران نیز بدون تردید از انتظامی ساختاری برخوردار است. توالی گوشه‌ها، حرکت‌های کند و پرش‌های کوتاه نت‌ها، شدت و ضعف و زیر و بم نغمه‌ها که بیشتر به اعتبار بداهه نوازی‌ها شکل نهائی خود را می‌یابد، وزن ویژه‌ای برا ی هر یک از اجراهای موسیقی سنتی فراهم می‌آورد. چیزی که هست ریتم‌ها به سبب دگرگونی‌های پیاپی اجتماعی محدود‌یت‌های مستمر فرهنگی، در ژرف مایه‌ها پنهان شده‌اند. به بیان دیگر ریتم در مو سیقی سنتی ایران رسوب کرده است. باید مایه‌ها را شکافت و ریتم‌ها را از نو آشکار ساخت. چه بسا که پیش درآمد و چهار مضراب و رنگ که از زمان رکن‌الدین خان و درویش خان در اجرای موسیقی جای گرفته، بخشی از‌‌ همان ریتم‌های پنهان باشد که به یاری هوش و قریحه آنان بازآفریده شده است .


ولی اگر رکن‌الدین خان و درویش خان، چند شکل موزون در موسیقی ایران کشف کردند، مردی دیگر نیم قرن پس از آن دو با توانی افزون‌تر به جستجوئی ژرف‌تر پرداخت و محدوده وزن و ریتم را در موسیقی ملی به پهنه‌ای گسترده‌تر تبدیل کرد. صحبت از حسین تهرانی در میان است که اینک صد سال از تولد او می‌گذرد .

آغاز کار

حسین تهرانی در سال ۱۲۹۰ خورشیدی در تهران ‌زاده شد. پدرش میرزا اسماعیل، مردی میهما‌ن‌دوست و بزم‌آرا بود و‌گاه کودک نو پا را نیز با خود به بزم‌هائی می‌برد که غالبا با حضور اهل موسیقی برگزار می‌شد. به این ترتیب حسین از پنج سالگی با موسیقی الفت گرفت. الفتی که شتابنده به سوی "شیفتگی" می‌رفت. شگفتی آور است که از میان تمام ساز‌ها که در بزم‌های پدر به گوش و چشم تجربه می‌کرد، بد نام‌ترین و کم اعتبار‌ترین آن‌ها را پسندید . حسین دل به تنبک بست و این دلبستگی از آن دست نبود که با خشم پدر و سرزنش دیگران از دست برود. عشق کودکی حسین تا پایان زندگی‌اش پائید. دست جز بر تنبک نسود وهیچ چیز را جز تنبک ننواخت. او

خود می‌گوید :"بچه بودم و با مادرم به حرم حضرت عبدالعظیم رفته بودیم. در آنجا یک تنبک گلی دیدم. اسباب بازی زیاد بود ولی من فقط این یکی را می‌خواستم ."
آگاهی از عشق سرکش پسر، پدر را که به اعتبار اجتماعی خودمی‌اندیشید به خشم آورد. تنبک گلی نخستین و تنبک‌های بعدی را شکست و بی‌مهری‌ها در حق پسر روا داشت :
"چون پدرم با ضرب گرفتن من مخالفت می‌کرد، ده‌ها ضرب گلی و سفالی مرا شکست. ولی باز هر کجا ظرفی از سفال پیدا می‌کردم، پوستی به رویش می‌کشیدم و صدای ضرب از آن در می‌آوردم ."
غیر از مخالفت پدر که سرانجام و با وساطت یکی از دوستان او در هم شکست، حسین با نیروی طرد جامعه نیز روبرو بود .
"ولی اگر مخالفت پدر با میانجی‌گری رضا خان باربد در هم شکست، ولی نیروی طرد جامعه همچنان برجای بود ."
هر روز حسین تا با واگن از سه راه امین حضور به شمس‌العماره، خانه استاد حسین "اسماعیل‌زاده" برسد، تنها به جرم آنکه تنبکی به همراه داشت،

ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با استاد همایون خرم شهریارا، نه صبا مرده خدا را بس کن

گفت‌وگو با استاد همایون خرم

شهریارا، نه صبا مرده خدا را بس کن

 

 

 

همایون‌خرم در 11،10 سالگی به مکتب استاد صبا راه یافت و به علت استعداد شگرف در 15-14 سالگی یک‌شبه ره صدساله را پیمود و به عنوان نوازنده 14ساله، در رادیو ساز تنها اجرا کرد. بعدها در بسیاری از برنامه‌های موسیقی رادیو، خصوصا در برنامه گلها، به عنوان آهنگساز، سولیست ویلن و رهبر ارکستر آثاری باارزش ارایه داد. او به پاس احترام به استاد ابوالحسن صبا بخش جداگانه‌ای از کتاب خاطرات هنری خود (غوغای ستارگان) را به ایشان اختصاص داده و در آن به میزان تاثیر‌گذاری صبا در موسیقی ایرانی و جایگاه والای ساز ویلن اشاره کرده است. در گفت‌وگوی زیر به خاطرات خود از کلاس‌های صبا و چگونگی تدریس او و مکتبش اشاره می‌کند.

آقای خرم! شما تقریبا نکته نگفته‌ای از خاطرات خود را از دوران فعالیت هنری با انتشار کتاب ارزشمند خاطرات‌تان، باقی نگذاشته‌اید اما قطعا مخاطبان زیادی هستند که کتاب شما را نخوانده‌اند. ظاهرا شما یادگیری ویلن را از همان ابتدا نزد استاد ابوالحسن صبا شروع کرده‌اید...
بله، آن روزگار خدمتکاری در خانه ما کار می‌کرد که یکی از کارهایش این بود که چوب‌های خیلی خشک را برای هیزم مطبخ جمع می‌کرد. من به یاد دارم که چوب‌های صاف‌تر و تمیز‌تر را دور از چشم او برمی‌داشتم و به آنها سیم می‌بستم که ساز بسازم. این باعث عصبانیت خدمتکار ما شده بود و حتی شکایت من را به مادرم کرد که: این همایون خان برای ما زندگی نگذاشته است و همه چوب‌های خشک را برمی‌دارد و با آن ساز درست می‌کند... مادرم بدون اینکه من را دعوا کند، برایم یک ویلن اسباب بازی خرید تا دیگر مزاحم کار خدمتکار نشوم.


چه شد که اولین بار نزد استاد صبا رفتید؟
اولین دیدار من با استاد صبا به همراه خانم فرح رکنی بود که بعدها همسر آقای ابوالحسن ورزی، شاعر گرانقدر معاصر شدند. ایشان با خواهر بزرگ‌تر من دوست بودند. وقتی خانم فرح رکنی به خانه ما آمد، دید که من دارم یکی از تصنیف‌های آن زمان را با همان ساز اسباب‌بازی می‌زنم و همان روز به مادرم گفت که به نظر من همایون استعداد موسیقی خوبی دارد و حیف است که استفاده نکند. مادر من از این حرف خیلی استقبال کرد ولی گفت نمی‌دانم چه کار کنم. ایشان در آن زمان شاگرد استاد صبا بودند و پیشنهاد کردند که من هم به کلاس‌های استاد بروم که اتفاقا خیلی هم به منزل ما نزدیک بود. اینجاست که به یاد این بیت از مولانا می‌افتم که می‌گوید: «از سبب سازیش من سودایی‌ام/ وز سبب سوزیش سوفسطایی‌ام»
یعنی می‌خواهم بگویم اگر همه این سبب‌ها دست به دست هم نمی‌داد من به مکتب استاد صبا راه نمی‌یافتم. بتهوون در جمله‌ای می‌گوید: «استاد، استاد می‌سازد!» به نظر من اگر کسی استعدادی داشته باشد، آن استعداد نزد یک استاد خوب می‌تواند شکوفا شود و به جایی برسد.
خلاصه اینکه دو روز بعد من نزد استاد صبا رفتم و خانم رکنی به ایشان گفتند: «همایون استعداد زیادی در موسیقی دارد و می‌خواهد ویلن یاد بگیرد.» استاد صبا مرا صدا کرد و گفت: «دستت را ببینم بابا جون!» البته از همان اول تا آخرین روزهایی که من خدمت ایشان می‌رسیدم من را با همین لفظ «بابا جون» صدا می‌کرد. حتی تا موقعی که من ویلن یک و تکنواز ارکستر ایشان شده بودم.


منظورشان از دیدن دست‌های شما چه بود؟
ایشان دست‌های مرا دیدند تا بررسی کنند که انگشتان من آمادگی نواختن ویلن را دارند یا نه. درنهایت ایشان به من آدرس یک مغازه ویلن‌فروشی در خیابان بهارستان را دادند و من هم رفتم یک ویلن خریدم. ویلنی که خریدم یک ویلن چهار چهارم بود، چون در آن زمان ویلنی که با ابعاد استاندارد مخصوص بچه‌ها باشد، وجود نداشت. یادم هست که وقتی ویلن را زیر چانه‌ام می‌گذاشتم تناسب ویلن با قد کوچک من، به گونه‌ای بود که یک مثلث قائم‌الزاویه متساوی‌الساقین را تشکیل می‌داد. در هر صورت کلاس‌های من با استاد صبا آغاز شد.


درباره نحوه تدریس استاد صبا خیلی سخن گفته می‌شود. ظاهرا یک شیوه تدریس منحصربه‌فرد داشته‌اند. ممکن است قدری در این‌باره بگویید؟

ادامه مطلب ...

بازخوانی یک گفتگو;حنجره افسانه ای لرستان چه شد؟ محمد میرزا وند


 

 

اوایل دهه‌ی شصت بود که یک جوان لر از خرم آباد به تهران آمد، در اولین جشنواره موسیقی فجر شرکت کرد و مقام‌نخستِ بهترین خواننده فولک را به خود اختصاص داد .
«محمد میرزاوندی» با صدای گرم و رسائی که داشت خیلی زود محبوب عام و خاص شد و همان‌زمان ترانه‌ی‌ «دایه‌دایه‌ وقتِ جنگه» را ورد زبان‌ها کرد . میرزاوندی از آن پس علاوه بر این‌که در ایران خوش درخشید، در اقصی‌ نقاط دنیا نیز برنامه‌هایی اجرا کرد و مورد استقبال قرار گرفت .
اما دیری نپایید که او در پی ِ یک عارضه از خواندن باز ماند. این‌که چرا بیست سال است که دیگر محمد میرزاوندی نمی‌خواند را بهتر است از زبان خودش بشنویم. هرچند که هنوز موقع صحبت کردن کمی لکنت‌زبان دارد اما جالب است که وقتی می‌خواند اثری از لکنت‌زبان در خواندان‌اش احساس نمی‌شود .
شما از کی به عالم موسیقی راه پیدا کردید و آواز خواندن حرفه‌ای را از چه زمانی آغاز کردید؟


من از سیزده‌ سالگی آواز می‌خواندم، یعنی یک زمانی به «بیشه» رفتیم و آن‌جا فهمیدند که صدای خوبی دارم. من چون پدر و مادر مذهبی‌ای داشتم، تا اول انقلاب... (چه بگویم؟) سکوت کردم .
البته من پاپ می‌خواندم اما موسیقی ِ لُری چیز ِ دیگری بود. سال پنجاه‌ ونه بود که من «تا نفس دارم می‌جنگم» را خواندم، «سوار» را خواندم «کم بُو دیره»، «می‌مانم»، «دایه دایه وقت جنگه» را خواندم «شوق جبهه» را خواندم، چون ما در سرزمینی هستیم که اسم‌اش «ایران» است! خدا نکند دشمن به ایران حمله کند، باید در راه خاک‌مان همه‌چیزمان را بگذاریم .


اساتید شما چه کسانی بودند؟
استاد «درویش رضا منظمی» که الآن رئیس دانشگاه هنر در تهران است، استاد من بود و همچنین استاد «هنگامه اخوان»، پیش این‌ها کار کردم، البته نزد استاد درویش منظمی زیاد کار کردم اما پیش استاد هنگامه اخوان کم کار کردم .


شما ساز هم می‌زنید؟
نه، من آن‌موقع «تنبک» می‌زدم، الآن یادم رفته. آخر سکته یک ثانیه است و آدم را می‌برد آن‌دنیا، من فقط آواز کار کردم، موسیقی ِ لری عشق من است .


ما که لر نیستیم، عاشق موسیقی ِ لری‌ایم دیگر وای به حال خودتان !
خیلی ممنون. برای‌تان «کم بُو دیره» را بخوانم؟


بخوانید لطفا ".

کم بُو دیره کم بُو دیره، هَنی هم مِه جِوونم
مِه می‌تونم یه عمری هنی با تو بَمونم
ایی دلم که چنینه، سیل کن پرآه و خینه
بیا نرو بی تو داره افتو عمرم مشینه

...

یادم می‌آید که شما چند سال پیاپی در بخش موسیقی فولکلوریک جشنواره موسیقی فجر، مقام‌های نخست را کسب می‌کردید، در این‌باره برای‌مان توضیحاتی بفرمایید .
سال هزار و سی‌صد و شصت و چهار اولین جشنواره‌ی موسیقی فجر در تهران برگزار شد که من در این جشنواره مقام نخست «تک‌خوان» را کسب کردم. سال شصت‌و پنج، دوباره اول شدم، این بار گروه‌مان اول شد .
سال شصت‌و شش مجددا" اول شدم، این‌بار گروه نبود فقط خودم مقام نخست را کسب کردم. سال شصت‌و هفت که مروری بود بر ده‌ سال موسیقی ایران، «استاد شهرم ناظری» در بخش موسیقی ایرانی اول شدند، من در بخش موسیقی فولکلوریک، اول شدم، «استاد بیژن کامکار» در بخش موسیقی سمفونیک اول شدند (کجائید ای شهیدان خدایی ).
همین‌جا خدا نخواست، نمی‌دانم چه بود که من سکته مغزی کردم .


الآن که من دارم می‌بینم خوب می‌خوانید، چطور که دیگر ادامه ندادید؟
از خودم تعریف نباشد، ولی صدام اوایل این‌قدر خوب بود...می‌خوانم ... بعضی مواقع می‌خوانم تا این لکنت‌زبان من رفع بشود... این‌که حالا پنج سال دیگر می‌بینید من آمدم .


من هم امیدوارم و منتظر، فرزندان‌تان هم صدای‌شان خوب است؟
دخترم «مریم»، که به تازه‌گی بچه‌دار شده صدای خوبی دارد، دختر دیگرم، «مونا» هم صدای خوبی دارد و دختر کوچکم «مارال» که کلاس اول است هم صدای خوبی دارد .


حدود هفت، هشت سال پیش، شبی در تلویزیون شما را دیدم، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، من هم با گریه‌های شما گریه می‌کردم اما، همان‌زمان هم امیدوار بودم، الآن هم امیدوارم که شما دوباره برمی‌گردید و شور و حالی به‌پا می‌کنید .
خیلی ممنونم .


ما یک زمانی شنیدیم که قرار بود از طرف دولت شما را برای معالجه بفرستند خارج از کشور .
بله، من‌را برای معالجه سکته مغزی‌ای که کرده بودم فرستادند آلمان و انگلیس و فرانسه. دست و پام را خوب کردند. الآن دست و پام با گذشته (پیش از سکته) هیچ فرق نکرده، زبان‌ام را هم که می‌بینید، حدود هفتاد، هشتاد درصد بهبود یافته، انشاالله منتظرم که روزی خوب بشوم .


زمانی که این اتفاق برای‌تان افتاد و متوجه شدید موقتاً تا مدتی نمی‌توانید بخوانید چه احساسی به شما دست داد؟
من تا دو سال گریه می‌کردم، دو سال تمام زبان‌ام بند آمده بود و من گریه می‌کردم تا این‌که راه افتادم .


حالا اگر در پایان حرف خاصی دارید، بفرمائید .
.

ادامه مطلب ...