ستاد مشکاتیان


استاد مشکاتیان


گمان نمی‌کردم که آشتی من و شجریان باعث ناراحتی خیلی‌ها شده باشد


نمی‌شود گفت آرامش نبود چون قضیه این‌طور شد که وقتی استاد مشکاتیان رسید آنقدر رفت و آمد و سروصدا بود که گفت: برویم طبقه اول. اینجا خیلی شلوغ است. منظور از ذکر بودن یا نبودن آرامش، بیان فضای دفتر گروه عارف نبود که چند گروه نوازنده در اتاق‌های مختلف مشغول آخرین تمرین‌های قبل از کنسرت بودند و طبیعتا آنقدر سروصدا بود که نمی‌شد آنجا میان آن همه سروصدا (البته صداهای خوب و گوش‌نواز) بنشینیم و صحبت کنیم. منظور از آوردن کلمه آرامش بیان حالات روحی استاد هم نبود چون این بار هم ایشان با همان آرامش همیشگی روبه‌رویمان نشسته بود و با همان جدیت و صداقت برایمان از همه چیز که می‌پرسیدیم می‌گفت. نمی‌خواستیم بگوییم آرامش نبود. فقط می‌خواستیم بگوییم این بار با همیشه فرق داشت. این بار دیگر از سربالایی یکی از کوچه‌های با شیب تند نیاوران بالا نرفته بودیم که در طبقه اول ساختمان شماره چهار در فضایی پر از سکوت بنشینیم و صحبت کنیم. این بار در دفتر عارف بودیم و عارف کنسرت داشت. سازهای ساکت آویخته بر دیوار هال آپارتمان طبقه اول ساختمان شماره 4 یکی از سربالایی‌های تند نیاوران به صدا درآمده بودند. 

***

گروه عارف از همان اول که در رادیو ایران تاسیس شد و به پیشنهاد هـ . الف سایه نام عارف را برای خود برگزید مشخص شده بود که باید در یک راستای اجتماعی حرکت می‌کرد. چون خود عارف یک آدمی بوده که استاد شهریار می‌گوید: «سر تصنیف عارف مرحوم / هست هنوز بر بنده نامعلوم / شب که می‌گشت این ترانه بلند / صبح اطفال کوچه می‌خواندند / روز دیگر مگو که بی‌اغراق / منتشر بود در همه آفاق / پست تهران نبسته بار سفر / شعر عارف بود ز مرز به در / با نبودن دستگاه بی‌سیم / می‌توان معتقد شد به دستگاه نسیم» یعنی اینکه عارف به هر حال آدمی اجتماعی و مردمی بوده و تا آنجا که استاد شهریار که همیشه آموزگارانه و پیرمندانه برای مردم حرف می‌زده، در مورد بزرگان شعر می‌گفته و سخن می‌گفته این شعر را در وصف حال عارف گفته بود، استاد شهریار درباره کمال‌الملک هم یک مثنوی بسیار زیاد دارد که در آن می‌گوید: «آنکه با این بلند اختر مرد / دعوی همسری تواند کرد / میکل آنژ است کان بزرگ استاد / در جهان داد ذوق و صنعت داد / لیک در کارگاه سنجش‌باز / بود استاد راد ما ممتاز / زانکه او آنچه را که بود فزود / وین فزون آفرید آنچه نبود / او ره از خار و خاره روبیده / او ز بیراهه جاده کوبیده / بود او را زمان پرور / وین زمانه بلای اهل هنر / او ز ملت به مزد جان می‌خواست / این ز دولت به جان امان می‌خواست / میکل آنژ ار به جای او بودی / جان به کسب هنر نفرسودی.» منظورم این بود که استاد شهریار در مورد بزرگان ما معلمانه و بزرگانه و پیرانه نظر داده و در مورد عارف هم همچنین گفته که بی‌اغراق واقعا پذیرفتنی است. برگزیدن نام عارف را هم که گفتم به پیشنهاد استاد سایه بوده و پذیرفتن آن هم به این علت بود که به هر حال یک هماهنگی و یک همفکری و یک هم‌رایی احتمالا در عملکرد سیاسی و اجتماعی عارف با نام گروه حتما بوده و وجود خواهد داشت و همچنان هست و خواهد بود. در این راستا گاه به خاطر افتراق و فراق و فتراک و جدایی که بین بچه‌ها بوده، گاه بچه‌ها به راه‌های دیگری رفتند. مثل همان هفت سال فراق گروه عارف از سال 76 تا 83 که اجرای وزارت کشور ما بود و در این زمان‌ها بچه‌های گروه‌ عارف واقعا یک مقدار اذیت شدند. به هر حال الان با گزینش چهار نفر باز دوباره گروه عارف یکدست شد تا بدانجا که من تشویق شده‌ام در اکثر شهرستان‌هایی که امکان اجرای کنسرت هست، بعد از تهران کنسرت بگذارم.


ادامه مطلب ...

گفتگو با استاد حسن ناهیـــد


گفتگو با استاد حسن ناهیـــد


نواختن ساز نی مصداق کامل سهل ممتنع است



استاد حسن ناهید، یکی از نوازندگان برجسته این ساز است که پرده‌های ساز نی را با نت تطبیق داد و باعث تسهیل و تسریع روند آموزش این ساز شد . 

او که در شیراز به دنیا آمده است، نواختن نی را بدون استاد و با شنیدن صدای ساز استاد حسن کسایی آغاز کرد و بعد با آمدن به تهران و حضور در محضر استادان موسیقی ایران رفته‌رفته به یکی از استادان موسیقی ایران تبدیل شد . با او درباره چگونگی آغاز فعالیت در عرصه موسیقی و وضعیت نوازندگی نی گفتگویی کرده‌ایم که می‌خوانید .

 

شما در خانواده‌ای پرورش یافتید که اهل موسیقی نبودند. چه شد که در این فضا به موسیقی گرایش پیدا کردید و ساز نی را برگزیدید؟ 

ایام کودکی و نوجوانی‌ام را در شیراز گذراندم. در آن زمان ما حتی رادیو نداشتیم، یک روز که از مدرسه به خانه بازمی‌گشتم از رادیوی یکی از مغازه‌ها صدای نی استاد بزرگ، حسن کسایی را شنیدم و از همان زمان خیلی به این ساز دلبسته شدم. در آن دوران (سال 32)‌، ساز نی (که امروزه ما به آن نی هفت‌بند می‌گوییم)‌ تنها در اصفهان موجود بود و باید این ساز را از اصفهان تهیه می‌کردم. بالاخره به اصفهان رفتم و نی را خریدم. در زمان خرید دیدم فروشنده آن را مابین دندان‌هایش گذاشت و صدای تقریبا ناصافی هم از آن درآورد. به این ترتیب متوجه شدم که به این شیوه می‌توان صدای ساز را درآورد . 

با خرید نی به شیراز بازگشتم و در آنجا بدون هیچ استاد و معلمی که مرا در نواختن این ساز راهنمایی کند، با اشتیاق فراوان شروع به تمرین‌های خیلی جدی کردم؛ البته از سوی خانواده و بخصوص پدرم مخالفت‌هایی هم می‌شد، چراکه در آن زمان اگر کسی به دنبال موسیقی می‌رفت وجهه خوبی در اجتماع نداشت و به او لقب مطرب می‌دادند، اما گوش من بدهکار این حرف‌ها نبود و بشدت کار کردم تا این‌که سال 38 در اردویی که میان دانش‌آموزان کشور در رامسر برگزار ‌شد، اول شدم . 

به دنبال آن با یک گروه دیگر که سازهای دیگری می‌نواختند، به مدت 2 ماه به کشورهای اروپایی اعزام شدم. پس از بازگشت به تشویق مازیار پرتو، کارگردان خوب سینما به تهران آمدم و خوشبختانه در تهران با یک مرد باطینت به نام مهدی کمالیان، استاد سه‌تار و تار آشنا شدم. ایشان من را به خیلی از استادان آن زمان مثل مرحوم نورعلی خان برومند، اصغر بهاری، مرحوم سلیمان‌خان، امیر قاسمی و مرحوم سعدی هرمزی آشنا کردند و جلساتی در خدمت این استادان بودم. یک روز ایشان از من پرسیدند شما نت می‌دانید. من گفتم خیر، چون استادی در شیراز نبود که نت یاد بگیرم. گفتند من شما را خدمت استادی می‌برم که امیدوارم قبول کنند. او مرا خدمت استاد حسین دهلوی بردند و بالاخره استاد دهلوی با گرفتاری‌های زیادی که داشتند به خاطر کمالیان و علاقه زیاد خودم حدود 2 ماه و نیم الی 3 ماه به من درس دادند. پس از 3 ماه من را به استاد مرحوم نصرت‌الله گلپایگانی که در آن زمان یک ارکستر بزرگ ایرانی داشت معرفی کردند. من در کنار استادانی چون ظریف، اسماعیلی و دیگران نی زدم و از آن زمان عضو آن ارکستر شدم. پس از این جریان با استاد پایور آشنا شدم و به ارکستر ایشان و ارکستر کوچکی که به نام استادان داشتند، وارد شدم . 

شما فقط از رادیو با ساز نی آشنا شدید و اولین کسی بودید که ساز نی را در تلویزیون اجرا کردید؟ 


ادامه مطلب ...

به بهـانه سالگرد درگذشت استاد ابوالحسن صبـــا


به بهـانه سالگرد درگذشت استاد ابوالحسن صبـــا


مصاحبه ای کوتاه اما خواندی با همسر و نوه ی استاد ابوالحسن صــبا


مصاحبه ای که در این جا مطالعه می فرمایید مدتها قبل با همسر و نوه استاد صبا انجام شده و شاید تصور کنید که این مصاحبه کهنه شده و دیگر جذابیتی برای مطالعه ندارد اما به شما توصیه می کنیم که حتما این مصاحبه را اگر تا کنون نخوانده اید مطالعه کنید تا متوجه شوید که استاد صبا چگونه و به چه لحاظ امروز نامی نیک از خود به یادگار گذاشته و چرا شاگردان و اطرافیان ایشان از استاد صبا به نیکی یاد می کنند. مردی که حتی تا لحظات پایانی عمرش دست از موسیقی نشست و حتی به گفته ی همسر ایشان در لحظات پایانی عمرش به تدریس موسیقی مشغول بود...

 


استاد به عنوان پدر چه نقشی در خانه و خانواده داشت؟ 

- اصلا در کارهای خانه دخالت نمیکرد.همه امور بچه ها با من بود.حتی کارهای کلاس درس او از قبیل ثبت نام شاگردان،دریافت شهریه،حضور و غیاب و... با من بود . 

صبا عاشق شاگردانش بود.هرچه داشت به آنها می آموخت.اگر کسی برای ثبت نام می آمد،از او میپرسید:((شغل تو چیست؟درآمدت چقدر است))؟



آنقدر مناعت طبع داشت که از شاگردان کم درآمدش پول نمیگرفت .



رابطه استاد با سینما وتئاتر چگونه بود؟ 

- او عاشق چارلی چاپلین بود.از دیدن فیلم دزد دوچرخه هم خیلی لذت میبرد . 

چند باری برای دیدن آن به سینما رفت .



اوقات فراغت او چگونه سپری میشد؟ 

- اوفات فراغتی به آن صورت نداشت.همیشه مشغول کار موسیقی بود، 

ولی اگر فرصتی داشت،شطرنج بازی میکرد و اغلب هم برنده میشد .



استاد چند سال زندگی کرد و علت فوتش چه بود؟

- صبا ۵۴ سال زندگی کرد. برای مردن خیلی جوان بود .علت مرگش بیماری قند ، مشکل قلب و تنگی عروق بود .


از آخرین روزهای زندگی او بگویید؟ 

- دو ماه قبل از مرگ،به من گفت:((منتی (او مرا به این نام صدا میکرد) ،من به زودی از دنیا میروم.باید خانه ام رو بنام تو کنم)).حرفش را جدی نگرفتم اما حال او روز به روز بدتر می شد.اواخر عمرش زیاد از خونه بیرون میرفت.سر کوچه یک مغازه کفاشی بود ، ساعتها در مغازه مینشست و به کار کفاش نگاه میکرد بدون آنکه حرفی بزند. یک سه تار قشنگ ساخته بود که طول آن نیم متر بود.روزهای آخر عمرش سه تار را در آغوش میگرفت و به من خیره می شد و می خواند :

شیشه عمرم شب یلدا ، شب یلدا شکست 

روز ۲۹ آذر،حالش خیلی بد شده بود. دکتر شیخ به منزلمان آمد.آن شب آفای پایور و خانم آذر عظیما(همسر مرتضی حنانه)آنجا بودند . دکتر گفت که صبا امشب می میرد . ولی صبا که عشق عجیبی به تدریس داشت خیلی آسوده و در کمال آرامش به خانم عظیما درس داد و به پایور سفارشاتی کرد. دوستانش را خبر کردم . بعد از اینکه درس دادنش تمام شد روی تخت دراز کشید.شهریار و امیر جاهد 

سراسیمه به بالینش حاضر شدند. صبا که مرا بسیار منقلب بودم ، دلداری می داد . دخترانش را بوسید. نگاهی به سازش انداخت .دو قطره اشک از چشمانش سرازیر شد. دست مرا گرفت. رکسانا را صدا کرد و از او خواست تا پیانو بزند . 

زیر لب شعر نیما را زمزمه می کرد:((به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را)) تا به راحتی در سپیده دم جان به حق تسلیم کرد . 



خانم صبا،از مراسم خاک سپاری برایمان بگویید؟ 

- ساعت ۱۲ شب به گورستان ظهیرالدوله رفتم.۸ متر زمین در نظر گرفتم و چهار کارگر خبر کردم. می دانستم بعدها مردم برایش مقبره می سازند . فردای آن روز مرحوم صبحی مهتدی افسانه گوی معروف، خبر مرگ صبا را ۲۶ دفعه از رادیو اعلام کرد . 

همه مردم به میدان بهارستان هجوم آوردند . جسد استاد را شستند و به مسجد امام سجاد-چهار راه سید علی در خیابان سعدی بردند. خدا میداند چند تاج گل مردم و هنرمندان آوردند.هنرجویان هنرستان جلوی تابوت حامل جنازه مارش عزا می زدند . جاده قدیم شمیران را بستند.  رانندگان که همیشه از بسته شدن خیابانها خشمگین می شدند تا فهمیدند تشییع جنازه صبا است،از اتومبیل پیاده شدند و سینه زنان و اشک ریزان دنبال جنازه آمدند. جنازه استاد را بعد از طی مسافت طولانی به گورستان ظهیرالدوله رسانیدند. شور عجیبی همه را فرا گرفته بود.رهی معیری وحشت زده شده بود . 

مرتضی خان محجوبی می لرزید تجویدی بیهوش شده بود. ناگهان حسین تهرانی را کشان کشان بر سر خاک آوردند.او مشتی خاک برداشت و بر سرش ریخت و گفت: ((ای صبا راحت بخواب که دیگر کسی تو را به خاطر یک لحظه تأخیر در رادیو توبیخ نمی کند . ))



در آخر هر خاطره ای که از صبا دارید برایمان تعریف کنید . 

یکی از روزها،صبا مرد فقیری را به خانه آورد که دچار بیماری چشم شده بود. صبا او را به حمام برد، لباسش را عوض کرد.خیلی به او محبت کرد.آن مرد نی لبک می زد. صبا آن مرد را تعلیم داد.او را به رادیو برد و حقوق برایش در نظر گرفت .


 


گفت‌وگو با نوه ابوالحسن صبا اولین‌بار در 25 سالگی





«سید ابوالحسن میرولی» نوه استاد بزرگ موسیقی ایران، ابوالحسن صباست . او که در دانشگاه‌های معتبری همچون برکلی و سوربون، دوره‌های موسیقی را گذرانده، سال‌هاست که در منزلش به شاگردان تشنه موسیقی جز و فیوژن آموزش می‌دهد .

 چگونه ممکن است آهنگ ساز و نوازنده‌ای،

ادامه مطلب ...

گفتگو با مجید درخشانی/بخش دوم


گفتگو با مجید درخشانی/بخش دوم

 


دومین بخش گفت‌وگوی ما با هنرمند گرامی، استاد مجید درخشانی را ادامه می‌خوانید:



استاد، شما حدود پانزده-شانزده سال پیش، در اوایل دهه‌ی هفتاد، در خیال را با همکاری استاد شجریان منتشر کردید و چند سال بعد از آن هم مثل اینکه قسمت‌هایی از کارهایی که اخیراً توسط گروه شهناز اجرا شدند را ضبط کرده بودید... 

یک بخش‌هایی در آن زمان ضبط شده بود؛ اما در این اجرای جدید تغییرات زیادی ایجاد شد که بخشی از تغییرات هم نظر استاد بود. برای مثال در مورد تصنیف «رندان مست» یک بخش عراق اضافه شد. چون تصنیف کوتاه بود و استاد پیشنهاد کرد که شاید بشود جملاتی در عراق اضافه کنیم و من قسمتی را در عراق اضافه کردم و تنظیم را کمی تغییر دادم. بخش‌هایی از این کار و همین‌طور آثاری که بر شعر نیما ساخته بودم و با ارکستر بزرگ، ۹ سال پیش ضبط شده بودند، کامل‌نشده باقی مانده بودند تا زمانی‌که با گروه شهناز آغاز کردیم و مجدداً در اجراهای جدید بازنگری‌هایی انجام شد و حالا ضبط استودیویی آنها هم تمام شده که بسیار خوب اجرا شده‌اند. در کل بد نشد که این کارها هشت-نه سال باقی ماند تا حالا با کیفیت بهتری به گوش مردم برسد.

بعد از گذشت چند سال، شما با گروه «آوا» شروع به همکاری کردید. آیا حس و حال همکاری با استاد شجریان در قیاس با همان سال‌هایی که در خیال منتشر شد، ثابت باقی مانده؟ کلاً برداشت‌تان از این همکاری جدید چیست؟ 

من به پانزده سال پیش برمی‌گردم که استاد شجریان برای اولین بار، در خیال را شنیدند. البته دو-سه سال قبل از در خیال، یک بار به به ایران آمدم و کاری به‌نام «بی کران» را ضبط کردم و گروه شیدا هم آن را اجرا کرد و اجرای بسیار خوبی داشت. خود من خیلی آن کار را دوست داشتم؛ اما متأسفانه چون یک خواننده‌ی جوان کار را خواند و از آنجا که کار اول‌شان هم بود، تجربه‌ی کافی نداشتند و آن‌طور که باید، مردم نتوانستند با کار ارتباط بر قرار کنند؛ در حقیقت آن کار سوخت!

دو-سه سال بعد که باز به ایران آمدم، یکی از خوانندگان (استادان قدیمی) در خیال را خیلی پسندیدند و قرار شد بخوانند؛ اما متأسفانه به دلایلی کار نیمه‌تمام باقی ماند. در سفر بعدی که آمدم، یک ضبط ناقص استودیویی داشتم که هنوز سازها ناقص بود و خط ملودی‌ها کامل ضبط نشده بود؛ استاد شنیدند و با اینکه کار ناقص بود، پذیرفتند.


ادامه مطلب ...

گرد آمدن چاووشیان قدیم، آرزویی است که جامه‌ی عمل نمی‌پوشد


گرد آمدن چاووشیان قدیم، آرزویی است که جامه‌ی عمل نمی‌پوشد

موسیقی‌های ماندگار حرفی برای گفتن داشته‌اند

خیلی‌ها درخشانی را با «در خیال» می‌شناسند. قطعاً سال‌های جدایی او از وطن، در این امر نقش بسزایی را ایفا می‌کند. سال‌هایی که درخشانی با تمام مشکلات و کمبودها، همچنان در راه معرفی موسیقی ایرانی گام برمی‌داشت. مطمئناً صداقت و حسن نیت، ویژگی‌ ابتدایی و  پررنگ هر هنرمند واقعی‌ست. آن‌چیزی که موجب می‌شد درخشانی در تمام آن سال‌ها، با دلسوزی تمام در راه زنده نگاه داشتن اصالت هنر خویش بکوشد. صداقت هنرمند همواره ریشه در جان نگهداری اصالت هنر دارد. آنچه که موجب می‌گردد هنرمندی این‌گونه خستگی‌ناپذیر با جوان‌ها همراه شود...

نخستین بخش گفت‌وگوی ما با هنرمند گرامی، استاد مجید درخشانی را در ادامه می‌خوانید:

▪ استاد، شما سال‌ها خارج از ایران زندگی می‌کردید و قبل از اینکه برای اقامت دائم به ایران برگردید، طبعاً یک سری تصوراتی از وضعیت داخلی داشتید؛ این تصورات تا چه حد با واقعیتی که بعد از ورود به ایران مشاهده کردید مطابقت داشت؟

□ خب می‌توانم بگویم طی تقریباً ۲۱ سالی که در ایران نبودم، بی‌ارتباط با وضعیت داخلی هم نبودم. هم با دوستانی که برای برگزاری کنسرت به آلمان می‌آمدند، ارتباط تنگاتنگ داشتم و هم خودم سالی یک بار یا دو بار به ایران می‌آمدم؛ یعنی بی‌ارتباط نبودم. کارهایی که در ایران منتشر می‌شد را برایم می‌فرستادند و گوش می‌دادم. با توجه به اینکه استادانی مثل آقای لطفی یا آقای علیزاده در ایران نبودند؛ اما باز هم جای شکرش باقی بود که در آن سال‌ها استادانی مثل آقای مشکاتیان حضور فعال داشتند. بیشتر نگرانی من این بود که نسل جوان ما از آن سرچشمه‌ی اصلی که ما و نسل قبل از ما از آنها الهام گرفته بودیم، دور نیفتند. تا اینکه بعد از بازگشت به ایران دیدم که نسل جوان و نوجوان ما، به خصوص نسل این شش-هفت سال اخیر، به موسیقی قدیم هم خیلی آشنایی دارند. همان موقع امیدواری بزرگی به من دست داد و تصمیم گرفتم گروه «خورشید» را تأسیس کنم و با اعضای جوان فعالیت داشته باشم.
بله، تصور من قبل از سفرم چندان امیدوارانه نبود؛ اما بعد از مهاجرت به ایران این تصور تغییر کرد.

با توجه به حضور طولانی‌مدت‌تان در خارج از کشور و لمس شرایط موجود، جایگاه و وضعیت موسیقی را بین جوانان ایرانی داخل کشور و خارج از کشور چه‌طور ارزیابی می‌کنید؟

□ خیلی تفاوت دارند. اولاً کودک یا نوجوانی که آن‌جا متولد شده و آن‌جا بزرگ شده، فضای کودکی و نوستالژی کودک یا نوجوانی را که در این آب و خاک متولد شده و رشد کرده ندارد. تفاوت‌ها همیشه بستگی به محیط خانواده دارد. در آن‌جا خیلی خانواده‌ها بودند که بچه‌هایشان را می‌آوردند برای کلاس؛ اما بچه‌ها بعد از سه-چهار جلسه ابراز بی‌علاقگی می‌کردند. فقط خانواده‌ها و پدر و مادرها اصرار داشتند. چون خودشان خیلی موسیقی ایرانی را دوست داشتند و به‌گونه‌یی هم دوست داشتند تا از ریشه‌هایشان جدا نشوند و از یک طرف هم می‌خواستند بچه‌های‌شان از این ریشه‌ها خیلی بیگانه نباشند؛ و من همیشه به خانواده‌ها می‌گفتم که فرزند شما دوست ندارد! بگذارید گیتار یاد بگیرد، پیانو یا هر چیزی که دوست دارد. اما برایم بعد از هفده-هجده سال اتفاق می‌افتاد که همان بچه‌هایی که به حضور در کلاس موسیقی ایرانی بی‌علاقه بودند، با اصرار خانواده‌شان برای یادگیری مراجعه می‌کردند. در آنجا از یک سن و سالی به بعد، بچه‌ها علاقه‌مند می‌شدند. این درحالی‌ست که در ایران می‌بینیم، پسری ده‌ساله با دقت و ظرافت ردیف می‌نوازد. حتی خود من اوایل شوکه می‌شدم که اصلاً ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؟!

▪ یعنی در کل به خانواده و محیط برمی‌گردد؟

□ محیط خانوادگی نقش خیلی مهمی دارد. چون من چند شاگرد داشتم که در زمینه‌ی نوازندگی خیلی خوب پیشرفت کردند؛ بعداً که دقت کردم، دیدم که محیط خانوادگی‌شان خیلی روی آن‌ها تأثیر گذاشته.

▪ پس این‌طور به‌نظر می‌رسد که از وضعیت موسیقی بین جوانان ایرانی رضایت دارید...

□ در ایران، وضعیت موسیقی خیلی خوب است. شرایط نسبت به ۲۰ سال پیش خیلی فرق کرده و خب امکانات هم بیشتر شده. البته موسیقی هنوز به‌طور رسمی در سیستم دولتی تعریف نشده است؛ اما در کل من فکر می‌کنم موسیقی ایرانی، هنر غنی‌یی‌ست و مثل شعر حافظ، همیشه می‌ماند.

▪ شما تقسیم‌بندی موسیقی را قبول دارید؟ مثل موسیقی فاخر، مبتدل، هنری، غیرهنری یا...


ادامه مطلب ...